Archive for مِی 2015

مردی که آپاندیس‌ خودش را درآورد

مِی 31, 2015

سارا لنتانی سرویس جهانی بی بی سی
لئونید روگوزوف روی تخت در کنار دوستش یوری ورسچاگین

لئونید روگوزوف یک جراح روس و البته مردی ماجراجو بود. در سفری به قطب جنوب ناگهان بیمار شد. باید عمل می‌شد. اما تنها پزشک گروه خودش بود.

لئونید آن موقع بیست‌وهفت ساله بود. زمستان قطب جنوب تازه آغاز شده بود. کمی احساس ضعف و خستگی داشت، بعد حالت تهوع شروع شد، و کمی بعد دردی شدید در سمت راست پهلویش حس کرد.

پسرش ولادیسلاو ماجرا را این‌طور تعریف می‌کند: «چون خودش جراح بود، بلافاصله فهمید مشکل آپاندیس است. بارها نمونه‌اش را دیده بود و عمل کرده بود. در دنیای متمدن، با امکانات دنیای مدرن، عمل ساده‌ای بود. اما آن‌جا که خبری از این تجهیزات نبود، فقط یخ بود و سرما.»

روگوزوف جزو ششمین گروه اکتشافی شوروی سابق بود که به قطب جنوب می‌رفتند – تیمی دوازده نفره که مأموریت‌شان ساختن پایگاهی جدید در واحه شیرماخر بود.
لئونید روگوزوف (راست) با یکی از ساکنان قطب جنوب

اواسط فوریه ۱۹۶۱ ایستگاه نووولازاروسکایا آماده بهره‌برداری شد. باید ماه‌های زمستان را همان‌ جا پشت سر می‌گذاشتند و بعد برمی‌گشتند. اما اواخر آوریل وضع روگوزوف وخیم شد. جانش در خطر بود و امیدی به کمک نبود. سفر از روسیه تا قطب جنوب ۳۶ روز از راه دریا طول می‌کشید. از آن مهم‌تر این‌که کشتی تا سال بعد نمی‌آمد. پرواز هم در آن باد و بوران شدنی نبود.

به قول پسرش ولادیسلاو «مسئله مرگ و زندگی بود. یا باید منتظر کمکی می‌نشست که هرگز نمی‌رسید، یا خودش سعی می‌کرد خودش را عمل کند.»

دو راهی سختی بود. روزوگوف می‌دانست آپاندیسش هر آن ممکن است بترکد، و اگر بترکد مرگش حتمی خواهد بود. باید زودتر تصمیم می‌گرفت. حالش هر لحظه بدتر می‌شد. باید شکمش را باز می‌کرد و روده‌اش را بیرون می‌کشید. نمی‌دانست اصلا آدم می‌تواند چنین کاری بکند یا نه.

باید به یاد داشت که زمان این داستان دوران جنگ سرد است، دوره‌ای که شرق و غرب در همه چیز – از تسلیحات هسته‌ای گرفته تا رسیدن به قطب جنوب و فتح فضا – رقابت داشتند. بار این رقابت بر دوش ملت‌ها، و نهایتا تک تک مردم بود.

فرمانده پایگاه نووولازاروسکایا باید اجازه عمل جراحی را از مسکو می‌گرفت. به‌ قول ولادیسلاو: «اگر پدرم موفق نمی‌شد و می‌مرد، برای وجهه شوروی و برنامه اکتشافی‌اش در قطب جنوب خیلی بد بود.»

دست‌آخر روگوزوف تصمیمش را گرفت: به‌جای این‌که در انتظار مرگ بنشیند، خودش آپاندیس خودش را عمل می کند.
لئونید روگوزوف با پسرش ولادیسلاو، سال ۱۹۶۹

در دفترچه خاطراتش نوشت: «دیشب اصلا نخوابیدم. دردش وحشتناک است. بیرون بورانی است که بیا و ببین. انگار صد شغال زوزه می‌کشند. هنوز نشانه‌ای نیست که می‌خواهد بترکد، ولی دلهره یک آن رهایم نمی‌کند. چاره‌ای نیست. باید خودم را عمل کنم. تقریبا غیرممکن است، ولی نمی‌توانم دست روی دست بگذارم و تسلیم شوم.»

روگوزوف مراحل عمل را دقیق روی کاغذ آورد و کارهایی را که همراهانش، به‌عنوان دستیار، باید انجام می‌دادند، مشخص کرد. یکی باید ابزاری را که لازم داشت دستش می‌داد، یکی نور را تنظیم می‌کرد، و آینه را نگه می‌داشت – آینه برای این بود که درست ببیند چه کار می‌کند. فرمانده ایستگاه هم توی اتاق بود که اگر کسی از حال رفت، جایش را بگیرد.

پسرش ولادیسلاو می‌گوید: «حساب همه چیز را کرده بود. حتی به دستیارها یاد داده بود که اگر داشت از هوش می‌رفت چطور آدرنالین به او تزریق کنند و تنفس مصنوعی بدهند. فکر نمی‌کنم بهتر از این می‌شد برنامه‌ریزی کرد.»

بیهوشی کامل که نمی‌شد کرد. می‌توانست جداره شکمش را بی‌حس کند و شکم را بشکافد. ولی بیرون آوردن آپاندیس را باید بدون داروی بی‌حسی انجام می‌داد که تا جایی که می‌شد هشیار باشد.

بعدها در خاطرات‌اش نوشت: «بیچاره دستیارهام! لحظه آخر قبل از عمل نگاهشان کردم. رنگ‌شان از روپوش‌های سفیدی که تن‌شان کرده بودند سفیدتر بود. خودم هم ترسیده بودم. اما همین که سرنگ را برداشتم و نووکایین را به خودم زدم، انگار پای میز جراحی ایستاده‌ام. مشغول کار شدم و نفهمیدم چطور گذشت.»

اول می‌خواست با آینه داخل شکمش را ببیند، اما کمی که گذشت دید برعکس بودن تصویر بیشتر مایه دردسر شد. از خیر آینه گذشت و با لمس به کارش ادامه داد – آن هم بدون دستکش.

به آخرین و دشوارترین بخش عمل که رسید، سطح هشیار‌ی‌اش پایین آمده بود. می‌ترسید در آخرین مرحله ناکام بماند. خودش بعدها این‌طور نوشت:

«خونریزی شدید بود. سعی کردم هول نشوم. صفاق، جدار داخلی شکم، را باز کردم. روده کور زخمی شد، ناچار شدم بخیه بزنم. ضعیف و ضعیف‌تر می‌شدم. سرم گیج می‌رفت. هر چهار پنج دقیقه بیست ثانیه استراحت می‌کردم. اما بالاخره شد! رسیدم به آپاندیس لعنتی. دیدم تهش سیاه شده. اگر یک روز دیگر می‌ماند، احتمالا می‌ترکید. نبضم به وضوح کند شد. دست‌هایم حس نداشت، انگار پلاستیکی باشد. به خودم گفتم کارت تمام است. همه کار را کرده بودم، فقط مانده بود آپاندیس را در بیارم.»

سرانجام مرحله آخر را هم با موفقیت پشت سر گذاشت. بعد از دو ساعت تمام، آپاندیس را بیرون آورده بود و شکمش را بخیه زده بود.

پیش از این‌که بخوابد، به دستیارهاش توضیح داد وسایل جراحی را چطور بشورند و اتاق را چطور تمیز کنند. همه چیز که انجام شد، آنتی‌بیوتیک و قرص خواب خورد و خوابید. دستاورد حیرت‌انگیزی بود. به‌قول پسرش، «مهم‌تر از همه این‌ بود که زنده می‌ماند.»

دو هفته بعد سر پا بود و به زندگی عادی برگشت.
ولی اگر…

من اوایل دهه ۱۹۶۰ دانش‌جوی پزشکی بودم. یادم است می‌گفتند اگر جایی بدون امکانات مثل قطب گیر کردید و مشکل آپاندیس پیش آمد چه‌کار کنید. می‌گفتند راست بنشینید و زانوی‌تان را بغل کنید. در این حالت اگر آپاندیس بترکد، احتمال این‌که چرک سمت ته لگن برود و دمل شود – و صفاق، جدار داخلی شکم، را عفونی نکند – بیشتر است. التهاب جدار داخلی شکم کشنده است. ولی در درس‌ها کسی نمی‌گفت خودتان تیغ بردارید و جراحی کنید.»
دکتر دانکن گی

اما ماجرای این سفر عجیب‌ غریب به همین‌جا ختم نشد. کمی بعد هوا بشدت سرد و ضخامت یخ بیشتر شد. کشتی که قرار بود آوریل ۱۹۶۲ دنبالشان بیاید، نمی‌توانست نزدیک شود. فکر می‌کردند باید یک سال دیگر در قطب جنوب بمانند.

روگوزوف از دو جهت نگران بود: هم به‌عنوان یک جراح، که یک سال دیگر از حرفه‌اش و دنیای پزشکی دور می‌ماند، هم به‌عنوان یک شخص که باید یک سال دیگر جایی که بدترین تجربه عمرش را کرده بود، می‌ماند.

در دفترچه خاطراتش نوشت: «هرچه بیشتر می‌مانیم دل‌تنگی‌ام برای خانه و نفرتم از این قطب نفرین‌شده بیشتر می‌شود. نمی‌دانم چرا قبول کردم این سفر را بیایم. همه جذابیت قطب جنوب مال همان یک ماه اول بود. حالا در ازای آن یک ماه دارم دو سال از زندگی‌ام را از دست می‌دهد. کلینکم که بیش از هرچیزی در این دنیا دوستش دارم، آن‌قدر دور بنظر می رسد که انگار مریخ است.»

اما در نهایت وضع آن‌قدر هم بد نشد. کمک از هوا رسید و گروه را نجات داد – هرچند اندکی دیرتر از زمان مقرر. آن‌طور که ولادیسلاو می‌گوید: «ناچار شدند با هواپیماهای تک ملخه پرواز کنند. چیزی نمانده بود یکی از هواپیماها در دریا سقوط کند»
لئونید روگوزوف در لنین‌گراد (سنت پترزبورگ فعلی)، چند سال بعد از آن سفر پر ماجرا

بالاخره گروه صحیح و سالم به خانه برگشت. از روگوزف مثل یک قهرمان ملی استقبال کردند. داستان حیرت‌انگیزش ابزار تبلیغاتی بسیار مناسبی برای حکومت شوروی شد. به‌خصوص که تنها ۱۸ روز قبل از آن عمل، یوری گاگارین به‌عنوان اولین انسان به فضا رفته بود. همه ناخودآگاه این دو نفر را با هم مقایسه می‌کردند.

ولادیسلاو می‌گوید: «شباهت‌های زیادی داشتند. اول این‌که هر دو ۲۷ ساله بودند. هر دو از طبقه کارگر آمده بودند و کاری کرده بودند که پیش از آن در تاریخ بشر نشده بود. نمونه کامل قهرمان ملی بودند.»

دولت شوروی به روگوزوف «نشان پرچم سرخ کارگر» داد، نشانی که به کسانی که خدمات ارزنده به جامعه و کشور کرده بودند تعلق می‌گرفت. شجاعتش مایه مباهات شوروی در برابر جهانیان بود. به قول ولادیسلاو: «می‌گفتند ببینید نسل جوانی را که از نظام ما برآمده – جوانانی خوش‌سیما، لبخندبه‌لب، و خوش‌اخلاق، اما با اراده‌ای پولادین.»

اما روگوزوف دنبال معروف شدن نبود. فردای سفر، برگشت بیمارستان و کارش را از سر گرفت.

بیش از نیم قرن از آن زمان گذشته و این روزها برداشتن آپاندیس پیش از سفر به قطب جنوب عادی – و در بعضی کشورها مثل استرالیا، اجباری – است. بعضی از پزشکان معتقدند فضانوردانی که بخواهند (در آینده) برای مدتی طولانی به ماه یا مریخ بروند، باید همین کار را بکنند.

ولادیسلاو، پسر روگوزوف، پدرش را چهره‌ای الهام‌بخش می‌داند. می‌گوید: «وقتی جایی گیر کرده‌اید که به نظر می‌رسد همه چیز علیه شما دست به دست هم داده‌اند و راهی برایتان نگذاشته‌اند، حتی در بدترین شرایط اقلیمی، تسلیم نشوید. به خودتان باور داشته باشید و بجنگید. برای زنده ماندن بجنگید.»
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2015/05/150525_l31_an_man_cut_appendix

هوش کامپیوتر کی به انسان‌ می‌رسد؟

مِی 27, 2015

پیتر دی بی‌بی‌سی
سال ۱۹۹۷ کامپیوتر دیپ بلو ساخته شرکت آی‌بی‌ام گری کاسپاروف را ۳/۵ به ۲/۵ برد

در تاریخ پیشرفت‌های بشری لحظه‌هایی هست که از یادها نمی‌رود.

یکی از آن لحظات این جمله است: «بیا این‌جا جناب واتسن. کارت دارم». جمله‌ معروفی که الکساندر گراهام بل سال ۱۸۷۶ به زبان راند، در اولین مکالمه تلفنی تاریخ.

یکی دیگر از این لحظات تاریخی روزی بود که کامپیوتر (Deep Blue) ساخته شرکت آی.بی.ام، گری کاسپاروف، قهرمان وقت شطرنج جهان، را در سال ۱۹۹۷ برد.

چهارده سال بعد، سال ۲۰۱۱، باز هم یک کامپیوتر شرکت آی.بی‌.ام – که به یاد توماس واتسون، بنیان‌گذار شرکت، نامش را واتسون گذاشته بودند – در یک مسابقه تلویزیونی به نام «محک» آدم‌ها را شکست داد.

خیلی‌ها این دو نمونه اخیر را نشانه پیشرفت اساسی در هوش مصنوعی می‌دانند.

البته برای کسانی که بیرون آمریکا زندگی می‌کنند و با مسابقه «محک» (Jeopardy) آشنا نیستند، این داستان معنای چندانی ندارد، چون تصوری از این مسابقه و این‌که پیروزی در آن چقدر هوش می‌خواهد ندارند.

این دسته مخاطبان باید به همین واقعیت کفایت کنند که ماجرای مسابقه، کسانی را که در حوزه فن‌آوری کار می‌کردند به وجد آورد. احساس می‌کردند آن لحظه تاریخی که آلن تورینگ، نابغه بریتانیایی، پیش‌بینی کرده بود، فرا رسیده.

پیش‌بینی تورینگ این بود که یک روز ماشین‌ها به جایی می‌رسند که آدم صرفا با گفتگو از پشت صفحه نمایش‌گر نمی‌تواند بفهمد با ماشین طرف است یا یک آدم دیگر.

این همه پیشرفت در حوزه کامپیوتر از یک جهت قابل درک است و آن چیزی است که در قانون مور – به نام گوردون مور،‌ از بنیان‌گذاران شرکت اینتل – هم مستتر است.
آلن تورینگ پیش‌بینی کرده روزی کامپیوترها بتوانند با انسان‌ها ارتباطی کامل برقرار کنند

مور حدود چهل سال پیش گفته بود توان یک تراشه کامپیوتری حدود هر دو سال یک‌بار دو برابر می‌شود. البته این حرف بیش از آن‌که قانون باشد، نقشه راهی است برای صنعت کامپیوتر. چنین پیشرفتی، که همچنان هم ادامه دارد، به این معناست که پردازش داده در کامپیوترها هم با همین نرخ رشد می‌کند.

آن کامپیوتر آی.بی‌ام که سال ۱۹۵۹ (تحت نظارت آرتور ساموئلز) با آدم چکرز بازی می‌کرد، نه توان پردازش کامپیوتر (Deep Blue) را داشت، نه اساسا به چنان توانی که بازی شطرنج می‌طلبید نیاز داشت.

صفحه بازی چکرز مثل صفحه شطرنج است، اما خود بازی به مراتب آسان‌تر است، چرا که تعداد حرکات ممکن آن به مراتب کمتر از شطرنج است. اما سال ۱۹۵۹ کامپیوترها هم بسیار ضعیف‌تر بودند.

اما آن‌طور که کارشناسان می‌گویند، بازی «محک» اساسا بحث دیگری است – یعنی فراتر از پیچیدگی است. پرسش‌هایی که در آن طرح می‌شود بی‌قاعده و گمراه‌کننده است. از همین رو پیروزی «آبی بزرگ» (Big Blue) در این مسابقه برای کسانی که در حوزه هوش مصنوعی کار می‌کنند، نقطه عطفی بود.

اما آیا این توان پردازش بالا، این توان محاسبه فوق‌العاده کامپیوترهای امروزی، هوش حقیقی است، یا هوش مصنوعی شبیه‌سازی شده.
کامپیوترها در مسند قدرت
کامپیوتر واتسون ساخته آی‌بی‌ام در مسابقه تلویزیونی آمریکایی «محک» آدم‌ها را شکست داد

شرکت‌های ریز و درشت بسیاری در جستجوی این دُر گران‌بهای هوش مصنوعی‌اند، در پی ساختن ماشینی که فکر کند. بیشترشان فعالیت‌هایشان را مخفی نگه می‌دارند. اما آی‌بی‌ام این‌طور نیست.

آی‌بی‌ام می‌خواهد واتسون را به‌عنوان ابزاری در اختیار عموم بگذارد که امتحانش کنند. در نیویورک، نزدیک خیابان معروف سیلیکون الی، ساختمان بزرگی است که واتسون را در آن به نمایش گذاشته‌اند تا برای هوشش کاربردی پیدا کنند.

نیویورک آرام آرام مرکز متخصصان هوش مصنوعی می‌شود. بعضی‌ها، جوان‌های الگوریتم‌کاری هستند که در بخش مالی کار می‌کرده‌اند و بعد از بحران چند سال پیش وارد این حوزه شده‌اند.

بعضی دیگر از آن سوی رودخانه، از آزمایشگاه‌های معروف بل در نیوجرسی که مال شرکت ای‌تی اند تی است، آمده‌اند – جایی که سال ۱۹۴۷ اولین ترانزیستور ساخته شد. آزمایشگاه بل در زمینه تشخیص کلام برای شبکه‌های تلفن هم تحقیقات مفصلی انجام داده – حوزه‌ای که یافته‌هایش آشکارا با تلاش برای دست‌یابی به هوش مصنوعی هم‌راستا است.

نیویورک که بودم،‌ سری زدم به بیمارستان مموریل اسلون کترینگ. می‌خواستم با یک متخصص سرطان دیدار کنم که از مهارت واتسون در جمع‌آوری داده برای گسترش اطلاعات خودش استفاده می‌کند. در واقع واتسون اخبار تازه‌ترین تحولات حوزه کاری او را با توجه به نشانه‌هایی که برایش تعریف می‌شود، در می‌آورد.

بعضی از متخصصانی که اخیرا دیده‌ام می‌گویند به زودی وارد دورانی می‌شویم که تشخیص پزشکی کامپیوترها آن‌قدر از تشخیص انسان‌ها بهتر می‌شود که علم پزشکی به سرعت به سمت دنیای هوش مصنوعی می‌رود. از جمله کسانی که این حرف را می‌زد، وینود کهوسلا، سرمایه‌دار هندی‌تبار مقیم کالیفرینا، بود که پارسال دیدمش.

اما متخصصی که در نیویورک دیدم معتقد بود پزشک همچنان مهم‌ترین بخش پزشکی خواهد بود. می‌گفت از واتسون برای گسترش اطلاعاتش استفاده می‌کند، اما نه برای این‌که تشخیص بیماری بدهد.
آیا ربات‌ها بالاخره از انسان‌ها هوشمندتر می‌شوند؟

این‌که ماشین‌ها بالاخره چه موقع در تفکر از انسان پیشی می‌گیرند، پرسشی است که زیاد شنیده می‌شود. کسانی که در این حوزه کار می‌کنند نگران حرف کسانی هستند – مثل ری کورزوایل، سرپرست تیم مهندسان گوگل – که می‌گوید در آینده نزدیک بشر زیر سایه ماشین‌های هوشمند می‌رود.

آقای کورزوایل مدت‌هاست به این نتیجه رسیده که روزی (احتمالا سال ۲۰۵۰) هوش کامپیوترها به ما انسان‌ها می‌رسد. دو سال بعد از آن تاریخ – طبق نظریه معروف مور – هوش‌شان دو برابر ما خواهد بود.

بدیهی است که آن روز منطق حکم می‌کند همه چیز را به ماشین‌ها بسپاریم، چون بهتر از ما می‌دانند، و می‌توانند وضع همه چیز را بهتر کنند.

اما بیشتر متخصصانی که من دیده‌ام، به مفهومی که آقای کورزوایل تعریف کرده، یعنی نقطه‌ای که ماشین‌ها به جای انسان‌ها بر مسند قدرت تکیه می‌زنند، معتقد نیستند، و می‌گویند هوش مصنوعی یک آستانه مشخص در سیر تحول قدرت کامپیوترها نیست، بلکه بازتابی است توان رو به رشد کامپیوترها – چه برای جستجو، چه برای یافتن روندها در انبوه داده‌هایی که روز به روز هم بیشتر می‌شوند.
یکی از بنیان‌گذاران اینتل نظریه‌ای دارد که توان پردازش کامپیوترها هر دو سال دو برابر می‌شود

هر گامی که در این راستا برداشته می‌شود، هر خبری که از پیروزی کامپیوتر بر انسان – در شطرنج یا مسابقه تلویزیونی – منتشر می‌شود، گویی یک گام به لحظه موعود نزدیک می‌شویم. لحظه‌ای که ماشین‌ها از هر جهت به اندازه بشر فانی هوشمندند.

اما موضوع این است که پردازش اطلاعات و یادگرفتن از این فرایند، صرفا یکی از مهارت‌هایی است که بشر کسب کرده – تا حدی مشخص البته.

از نگاه خیلی از ما، مهارت کامپیوترها در پردازش حجم عظیم اطلاعات تحسین‌برانگیز است، اما هوش انسان نمی‌شود. ممکن است این فرایند مدت‌ها ادامه پیدا کند. هر روز خبرهایی تازه‌ از دستاوردهای حیرت‌انگیز کامپیوترهایی مثل واتسون بشنویم. خبرهایی که نشانه پیشرفت به سوی هوش مصنوعی است، اما نه دست‌یابی به هوش مصنوعی حقیقی.

مثال می‌خواهید؟ همین تبلتی که رویش می‌نویسم – و در هر جمله که می‌نویسم کلمه‌ای را به تشخیص خودش ‹درست› می‌کند.
http://www.bbc.co.uk/persian/science/2015/05/150527_an_computer_artificial_intelligence

رمزگشایی از ‹ناگفته های› کربلای ۴

مِی 26, 2015

حسین باستانی بی‌بی‌سی
مهمترین معمای عملیات کربلای ۴، اصرار فرماندهی ارشد سپاه بر اجرای آن، با وجود شواهد فراوان لو رفتن عملیات بود

وقتی هفته پیش کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح ایران، خبر از کشف اجساد «۱۷۵ غواص شهید» عملیات کربلای ۴ در پی «عملیات اخیر» این کمیته داد، احتمالا کمتر کسی شدت و نوع واکنش افکار عمومی به این خبر را پیش بینی می کرد.

این خبر در شرایطی منتشر می شد که در بهمن ماه ۱۳۸۸، خبرگزاری فارس به نقل از «منابع محلی عراقی» نوشته بود «احتمالاً بیش از ۱۷۰ پیکر شهدای ایرانی» عملیات کربلای ۴ هنوز در داخل خاک آن کشور هستند.

شباهت تخمین ۱۷۰ نفری اعلام شده در خبر ۶ سال پیش فارس و خبر ۱۷۵ نفری جدید، قابل توجه به نظر می رسید. ولی هر چه بود، انتشار خبر جدید با توجه گسترده رسانه ها و شبکه های اجتماعی مواجه شد. در عین حال، این خبر نتیجه غیرمنتظره ای نیز داشت و آن، جلب توجه کم سابقه مخاطبان به دلایل شکست عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ بود.

شدت این واکنش ها به حدی بود که در ابتدای هفته جاری، کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح با انتشار بیانیه‌ای، بدون توضیح بیشتر از کسانی «به دنبال کودتا و بر اندازی» بوده اند انتقاد کرد که خبر کشف اجساد غواصان را «حربه ای قرار داده اند تا پنجه ای بر پیکر نظام بکشند».

نکته قابل تامل در مورد آمار تلفات ایران در کربلای ۴، نسبت نامتعارف تعداد کشته ها به ناپدیدشدگان، مطابق گزارش سپاه پاسداران است: مشخصا اینکه به ازای هر ۱ کشته، تقریبا ۴ نفر ناپدید شده اند. تعداد زیاد مفقودالاثرهای ایران در عملیات کربلای ۴، باعث شده تا از آن زمان تاکنون، موضوع ‹اجساد شهدای کربلای ۴› به یکی از دغدغه های آشنای مرتبط با دوران جنگ تبدیل شود

این کمیته از سوی دیگر، همچنین بدون توضیح بیشتر، به عده ای که در مورد «این فاجعه دچار تردید شده اند» وعده داد که «در زمان مناسب، سیم ها و طناب ها و دیگر ابزاری که این جنایت با آنها صورت پذیرفته را به نمایش خواهد گذاشت». واکنشی که ظاهرا، حکایت از وجود کسانی داشت که در مورد اطلاع رسانی‌های کمیته جستجوی مفقودین «دچار تردید» هستند.

شکست کربلای ۴

عملیات کربلای ۴، سوم دی ماه ۱۳۶۵ آغاز شد و هدف اصلی آن، تصرف شهر بصره بود. اما در عمل، این عملیات به بزرگترین شکست – و البته نه پرتلفات ترین عملیات – ایران در طول جنگ هشت ساله با عراق انجامید و تنها یک روز بعد متوقف شد.

در همین مدت کوتاه، تعداد زیادی از نیروهای ایرانی کشته، زخمی یا مفقودالاثر شدند. اکبر هاشمی رفسنجانی در بخشی از خاطرات سال ۱۳۶۵ خود، تلفات این عملیات را به نقل از علی شمخانی فرمانده وقت نیروی زمین سپاه چنین گزارش می کند: «نزدیک ۱۰۰۰ شهید و ۳۹۰۰ مفقودالاثر داشتیم که اکثر آنها را باید شهید حساب کرد و حدود ۱۱ هزار مجروح .» روایت عراقی ها از تلفات ایران، البته بسیار بیشتر از اینهاست.

نکته قابل تامل در مورد آمار تلفات ایران در این عملیات، نسبت نامتعارف تعداد کشته ها به ناپدیدشدگان، مطابق روایت فوق است: مشخصا اینکه به ازای هر ۱ کشته، تقریبا ۴ نفر ناپدید شده اند.

برای درک بهتر معنای این نسبت، کافی است اشاره شود که به گفته یحیی رحیم صفوی مسئول وقت عملیات سپاه، در عملیات بعدی ایران یعنی کربلای ۵، حدود ۷۶۰۰ نیروی ایرانی کشته و حدود ۳۵۰۰ نفر مفقودالاثر شدند که تقریبا به معنی نسبت «۱ به نیم» بود. این در حالی است که نسبت ناپدیدشدگان ایران در کربلای ۵، به عنوان پرتلفات ترین تلفات ایران در طول جنگ، بیش از حد متعارف بود.

مطابق گزارش مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، شواهدی همچون شلیک مکرر منور بر روی منطقه ای که عملیات قرار بود از آنجا شروع شود -درست در آستانه عملیات کربلای ۴- به نگرانی ها در مورد لو رفتن عملیات دامن زده بود. ولی ‹با آنکه اوضاع نگران کننده به نظر مى رسید، اما تحلیل فرماندهى آن بود که شرایط عادى است›

تعداد زیاد مفقودالاثرهای ایران در عملیات کربلای ۴، که ناشی از عواملی همچون از هم پاشیدن سریع عملیات، عقب نشینی های سریع و رها شدن اجساد بسیاری از کشته شدگان در دست نیروهای عراقی بود، باعث شده تا از آن زمان تاکنون، موضوع «اجساد شهدای کربلای ۴» به یکی از دغدغه های آشنای مرتبط با دوران جنگ تبدیل شود. دغدغه ای که به طور اجتناب ناپذیر، حساسیت شدید افکار عمومی را نسبت به اخبار مرتبط با کشف بقایای کشته شدگان و دلایل شکست این عملیات به دنبال داشته است.

در دی ماه ۱۳۹۲ محمداسماعیل کوثری از فرماندهان سپاه پاسداران در زمان جنگ گفت که بعد از کربلای ۴، اکبر هاشمی رفسنجانی در جلسه فرماندهان سپاه گفته نمی داند در خطبه های نمازجمعه تهران باید چگونه سرنوشت عملیات را به مردم توضیح بدهد و گلایه کرده است که در همان جلسه، ۲۵ نفر از فرماندهان سپاه صحبت کرده اند و حتی «حرف ۲ نفرشان هم یک جور نبوده است».

در خاطرات سال ۱۳۶۵ آقای رفسنجانی، اشاره ای دیگر به ناهماهنگی های پیش از عملیات وجود دارد که از «غافلگیر» شدن خود وی از خبر شروع عملیات خبر می دهد. وی در سوم دی ماه ۱۳۶۵ نوشته است: «معلوم نبود که امشب حمله آغاز می‌شود یا خیر؟ آقای سنجقی را به منطقه فرستادیم. نزدیک ساعت ده خبر دادند که عملیات با نام کربلای چهار آغاز شده‌است؛ غافلگیر شدیم.»

نکته عجیب در مورد «غافلگیری» اکبر هاشمی رفسنجانی از شروع عملیات کربلای ۴ این است که ظاهرا شروع این عملیات، به هیچ وجه برای عراقی ها غافلگیر کننده نبود. به عبارت دیگر، عملیات کربلای ۴ قبل از انجام، «لو رفته بود».

لو رفتن عملیات

در خاطرات سال ۱۳۶۵ هاشمی رفسنجانی، اشاره ای به ‹غافلگیر› شدن وی از خبر شروع عملیات خبر می دهد. وی نوشته است: ‹معلوم نبود که امشب حمله آغاز می‌شود یا خیر؟… نزدیک ساعت ده خبر دادند که عملیات با نام کربلای چهار آغاز شده‌است؛ غافلگیر شدیم.› این در حالی بود که در سوی دیگر، عراقی ها از شروع عملیات غافلگیر نشده بودند

در خاطرات منتشر شده در ایران راجع به عملیات کربلای ۴، اشاره های متعددی راجع به قرائن لو رفتن عملیات قبل از شروع آن وجود دارد. جدیدترین اثری که در این مورد منتشر شده، خاطرات میرزا محمد سُلگی از فرماندهان سپاه در زمان جنگ تحت عنوان «آب هرگز نمی‌میرد» است که اخیرا -سوم خرداد- رونمایی شده است.

این کتاب تصریح دارد که در آستانه کربلای ۴ «یک اشکال اساسی ما را تهدید می‌کرد و آن عدم رعایت اصول امنیتی و اطلاع دشمن از حضور قریب یکصد هزار نیروی ایرانی در عقبه این منطقه بود.» به نوشته آقای سلگی، وجود شواهد اطلاع احتمالی عراقی ها از عملیات، «موجی از نگرانی» را در سپاه ایجاد کرده بود. اقدام عراق به بمباران اردوگاه غواصانی که قرار بود عملیات را شروع کنند، یا استقرار «سنگرهای متعدد تیربار و حتی پدافند ضدهوایی» در حاشیه اروند رود که قرار بود محل شروع عملیات ایران باشد، از جمله این شواهد بودند.

در دی ماه ۱۳۹۳، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ مطلبی تفصیلی را در همین زمینه منتشر کرد که بعدها، عینا تعدادی از در سایت های مربوط به تاریخ جنگ نیز منتشر شد و شرح کاملی را از شواهد افزایش آمادگی عراق در آستانه عملیات ارائه می داد. شواهدی که از شدت گرفتن بمباران و آتش توپخانه عراق پیش از کربلای ۴ گرفته، تا شلیک مکرر منور بر روی اروند رود، آن هم درست در آستانه شروع عملیات را شامل می شد.

بنابر گزارش مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، با وجود تمام این شواهد و «با آنکه اوضاع نگران کننده به نظر مى رسید، اما تحلیل کلى فرماندهى آن بود که شرایط عادى است». بنا بر همین گزارش، به محض ورود غواصان ایرانی به اروند، نیروهای عراقی که با استفاده از منور سطح آب را کاملا روشن کرده بودند، با تیربارهای سنگین و حتی ضدهوایی دست به کشتار نیروهای ایران زدند. با وجود این، همچنان نظر فرماندهی قرارگاه عمل کننده این بود که «شرایط حاد نیست».

بنابر یک گزارش منتشر شده از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، به محض ورود غواصان ایرانی به اروند، نیروهای عراقی که با استفاده از منور سطح آب را کاملا روشن کرده بودند، با تیربارهای سنگین و حتی ضدهوایی دست به کشتار نیروهای ایران زدند. با وجود این، همچنان نظر فرماندهی قرارگاه عمل کننده این بود که ‹شرایط حاد نیست›

محسن رضایی، در فصل ششم کتاب «جنگ به روایت فرمانده»، در مورد میزان «غافلگیری» عراق قبل از عملیات کربلای ۴ نوشته است: «تا یک هفته قبل از عملیات بر اساس ارزیابی فرماندهان، غافلگیری در حدود ۸۰ درصد بود، اما از یک هفته به عملیات هر چه به شب عملیات نزدیک می‌شدیم، این رقم کاهش می‌یافت تا حدی که شب عملیات به حدود ۵۰ درصد رسیده بود.» نوشته ای که در آن، توضیح بیشتری راجع به نحوه محاسبه چنین درصدهایی ارائه نشده است.

فرمانده سپاه در زمان جنگ، می افزاید که در شب عملیات «تصمیم گرفتیم طوری عمل کنیم که اگر تا قبل از روشن شدن هوا متوجه لو رفتن عملیات شدیم، عملیات را متوقف کنیم.» وی در عین حال تاکید می کند که فرماندهان لشکرهای عمل کننده را از این تصمیم آگاه نکرده «چرا که باید با قاطعیت می‌جنگیدند و نباید تزلزلی در آن‌ها به وجود می‌آمد».

اظهارات آقای رضایی به معنی آن است که فرماندهی تصمیم گرفته بوده که با وجود ریسک «۵۰ درصدی» لو رفتن عملیات، آن را در شب سوم دی شروع و درصورت موفقیت آمیز نبودن، قبل از صبح متوقف کند.

با وجود این، بنا بر گزارش مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، حتی روز بعد نیز «در پى اظهار خوش بینى چند تن از فرماندهان» عملیات ادامه پیدا کرده، اما از حدود ساعت ۱۱ صبح عراق علیه مواضع رزمندگان ایرانی دست به پاتک زده و سرانجام، یک ربع قبل از نیمه شب چهارم دی، توقف عملیات اعلام شده است.

این گزارش، البته اندکی با روایت محسن رضایی تفاوت دارد که در کتاب «جنگ به روایت فرمانده» می نویسد: «هنگامی که عملیات شروع شد، بعد از گذشت چند ساعت یقین پیدا کردیم که عملیات لو رفته است. و با این شرایط دیگر غافلگیری معنا نداشت. بنابراین از نزدیکی‌های صبح [چهارم دی] به نیروها دستور داده شد که برای برگشت خودشان را آماده سازند و نیروها تقریباً تا قبل از ظهر به عقب برگشتند.»

تناقض در مورد عامل لورفتن عملیات

در پی واکنش های خبر کشف بقایای ۱۷۵ غواص کشته شده در عملیات کربلای ۴، خبرگزاری فارس در روز دوم خرداد گزارشی را منتشر کرد که مقصر لو رفتن عملیات را سازمان مجاهدین خلق، جبهه ملی و نهضت آزادی می دانست و با وجود همه اینها می افزود: «بنا بر اظهارات فرماندهی کل سپاه، لو رفتن عملیات از رده‌های بالای سیاسی کشور صورت گرفته است.»

احمد سوداگر رئیس متوفی پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس و از بنیانگذاران اطلاعات عملیات سپاه، در مصاحبه با سایت بازتاب نزدیک به محسن رضایی، بهرام افضلی فرمانده نیروی دریایی ایران در ابتدای جنگ ایران و عراق را عامل لو دادن عملیات کربلای ۴ دانسته است. این ادعا، در شرایطی مطرح شده که دریادار افضلی، به اتهام توطئه علیه امنیت ملی و جاسوسی برای کا گ ب، در اسفند ۱۳۶۲ یعنی حدود سه سال قبل از عملیات کربلای ۴ اعدام شده بود

گزارش فارس، در اثبات اتهامی که متوجه نهضت آزادی دانسته بود، به مصاحبه ای از محمد اسماعیل کوثری از فرماندهان سابق سپاه و نماینده فعلی مجلس اشاره می کرد که مدعی «نقش نهضت آزادی در جمع‌آوری اطلاعات مربوط به عملیات کربلای ۴ و انتقال این اطلاعات به سرویس‌های جاسوسی غربی (آمریکا) و در نهایت دستگاه امنیتی عراق» شده بود.

نهضت آزادی ایران، که بعد از بازپس گیری خرمشهر در سال ۱۳۶۱ طرفدار خاتمه جنگ با عراق بود، از آن زمان به بعد به کرات توسط برخی از مدافعان شیوه مدیریت جنگ متهم به همکاری با عراق شده و در مقابل، به دفعات متهم کنندگان را دعوت به محاکمه قضایی متهمان به این همکاری کرده است.

در اظهارنظر دیگر راجع به فاش شدن اطلاعات کربلای ۴، یحیی رحیم صفوی در دی ماه ۱۳۹۳ گفته است که عملیات «به دلیل لو رفتن توسط فرد خبیثی که بعدها پناهنده شد» شکست خورد. وی نیز توضیح بیشتری راجع به این فرد و دلیل عدم افشای نام وی نداده است.

حتی در مهرماه ۱۳۸۵، احمد سوداگر رئیس سابق پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس و از بنیانگذاران اطلاعات عملیات سپاه، در مصاحبه با سایت بازتاب نزدیک به محسن رضایی، بهرام افضلی فرمانده نیروی دریایی ایران در ابتدای جنگ ایران و عراق را عامل لو دادن عملیات کربلای ۴ دانسته است.

سرتیپ سوداگر گفته: «در عملیات کربلای چهار، فردی از قرارگاه به بالا اطلاعات را برده و به عراق داده است… بعدها هم که مشخص شد احتمالا افضلی، فرمانده نیروی دریایی که بعدا اعدام شد، جاسوس سیا بوده و اطلاعات را انتقال داده است.»

این ادعا، در شرایطی مطرح شده که دریادار افضلی، به اتهام توطئه علیه امنیت ملی و جاسوسی برای کا گ ب، در اسفند ۱۳۶۲ یعنی حدود سه سال قبل از عملیات کربلای ۴ اعدام شده بود.

بیان ادعاهایی در این سطح در مورد عاملان لو رفتن عملیات والفجر ۴، احتمالا کمک زیادی به جلب اعتماد افکار عمومی در مورد روایت های برخی مسئولان نظامی سابق و فعلی راجع به این عملیات نکرده است.

یحیی رحیم صفوی در دی ماه ۱۳۹۳ گفته است که عملیات کربلای ۴ ‹به دلیل لو رفتن توسط فرد خبیثی که بعدها پناهنده شد› شکست خورد. وی توضیح بیشتری راجع به این فرد و دلیل عدم افشای نام وی نداده است

اما گذشته از چنین ادعاهایی، تعدادی از مسئولان ایرانی از نقش داشتن ماهواره های جاسوسی ایالات متحده در لو رفتن عملیات کربلای ۴ نیز سخن گفته اند که به نظر می رسد این ادعا، از سوی برخی از منابع آمریکایی نیز تایید شده است.

در یکی از جدیدترین اظهارنظرهای آمریکایی ها در این زمینه، دیوید کریست «مورخ ارشد» و مشاور سابق وزارت دفاع ایالات متحده، در مرداد ۱۳۹۲ در مصاحبه ای با بی بی سی فارسی تایید کرد که ایالات متحده با ارائه اطلاعات عملیات کربلای ۴ به عراقی ها، باعث شکست این عملیات شده است.

به طور کلی آمریکا، حداقل از حدود دو سال قبل از عملیات کربلای ۴ تصمیم به حمایت اطلاعاتی از حکومت عراق گرفته بود. مطابق یک سند از طبقه بندی خارج شده، در سال ۱۹۸۴ رونالد ریگان در دستوری دولت آمریکا را موظف به جلوگیری از سقوط صدام در مقابله با جمهوری اسلامی ایران کرده بود. دستوری که در سال های بعد، به کمک های اطلاعاتی موثر واشنگتن به بغداد انجامید.

در عین حال، به نظر می رسد که پیش از عملیات کربلای ۴، آمریکایی ها به دلایلی ویژه تصمیم به اتخاذ موضعی تهاجمی تر در مقابل ایران گرفته بودند: این عملیات، حدود هفت ماه بعد از سفر محرمانه رابرت مک فارلین مشاور اسبق امنیت ملی آایالات متحده به ایران برای زمینه سازی بهبود روابط صورت گرفت که به گونه ای جنجالی ناکام ماند و به تشدید کم سابقه دشمنی واشنگتن و تهران انجامید.

این در حالی بود که پیش از ماجرای مک فارلین، بهبودی موقتی در روابط ایران و ایالات متحده ایجاد شده بود که به گفته آمریکایی ها، کمک اطلاعاتی و تسلیحاتی محدود این کشور به جمهوری اسلامی در جریان عملیات فتح فاو (عملیات والفجر ۸ در بهمن ۱۳۶۴) را به دنبال داشت.

جان رزمندگان ایران چقدر اهمیت داشت؟

شمایی که اگر کسی حرف آتش بس بزند زمین را به آسمان وصل می‌کنید، اگر شما بگویید جنگ، امام هم می‌گوید ادامه بدهید، اگر شما بگویید نه، امام هم می‌گوید نه، چون نگاه امام به شما است، اگر می‌خواهید بجنگید، معطل نکنید مملکت و کشور و اینها را. اگر هم نمی‌خواهید بجنگید خودتان بروید به امام بگویید ما نمی‌توانیم بجنگیم، من هم نمی‌روم چون اگر من بروم امام فکر می‌کند من از خودم گفتم
روایت احمد غلامپور از فرماندهان کربلای ۵ از سخنان هاشمی رفسنجانی به فرماندهان سپاه بعد از کربلای ۴

یکی از بزرگترین ابهامات مربوط به عملیات کربلای ۴ آن است که چرا با توجه به شواهد لو رفتن این عملیات، تصمیم به توقف آن گرفته نشد؟

واقعیت آن است شاید هنوز هم نتوان به این سوال پاسخی قطعی داد.

با وجود این، مجموعه روایت های موجود از مسئولان سیاسی و نظامی جنگ حکایت از آن دارند که هم افرادی چون فرماندهان ارشد سپاه که مصر به ادامه جنگ تا «سرنگونی» حکومت صدام حسین بودند و هم کسانی چون اکبر هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی که به دنبال «یک پیروزی» برای خاتمه جنگ از موضع بالا بودند، فتح بصره را ضروری می دانستند.

نیاز به تامین همین هدف بود که نهایتا، به جمع بندی نظام در مورد حرکت قطعی برای فتح بصره و متعاقبا، طراحی عملیات کربلای ۴ در سپاه پاسداران منجر شد. فرماندهی ارشد سپاه، ظاهرا تا حدی مصمم به اجرای این عملیات «سرنوشت ساز» بود که به راحتی زیر بار نمی رفت به خاطر احتمال لو رفتن عملیات و افزایش تلفات، همه چیز را متوقف کند.

طبق خاطرات سال ۱۳۶۳ اکبر هاشمی رفسنجانی، محسن رضایی فرمانده سپاه از مرداد ماه همان سال – یعنی حدود دو سال پیش از کربلای ۴ – در نامه ای به آیت الله خمینی نوشته بود که «اگر مهلت بدهید، دو ساله جنگ را با پیروزی تمام می کنیم.»

جلال الدین طاهری‌ اصفهانی‌، امام جمعه متوفی اصفهان، روایت عجیبی از حضور خود در منطقه در شب عملیات و گفتگویش با حسین خرازی از فرماندهان اصلی جنگ را دارد که تنها دو ماه بعد و در جریان عملیات کربلای ۵ کشته شد.

وقتی بعضی از افراد سابقه دار و متعهد از مسئولین سپاه می آیند و می گویند به داد سپاه برسید که سپاه در حال احتضار است، جواب آنان چیست؟ اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعف ها و تقصیرات منجر به شکست های پی در پی در دو سال اخیر در جبهه ها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتیاطی ها از دست می روند ارزش قائل بودیم اوضاع جنگ و جبهه ها بهتر از حال بود
نامه آیت الله منتظری به ایت الله خمینی، یک سال قبل از عملیات کربلای ۴

اظهارات آقای طاهری، که در خرداد ۱۳۸۵ در روزنامه اعتماد ملی منتشر شده، حکایت دارد: «دیدم‌ که‌ عراقی‌ها از منورهایی‌ استفاده‌ می‌کنند که‌ شب‌ را مانند روز روشن‌ می‌کند. به‌ خرازی‌ گفتم‌ خودت‌ را به‌ آقای‌هاشمی‌ برسان‌ و بگو که‌ عملیات‌ لو رفته‌ است‌. خرازی‌ رفت‌ و برگشت‌ و گفت‌ که‌ آقای‌هاشمی‌ گفته‌ که‌ من‌ مقلد امام‌ هستم‌ و باید عملیات‌ انجام‌ شود. من‌ پاسخ‌ دادم‌ که‌ امام‌ هم‌ اگر شرایط‌ را ببینند، اجازه‌ عملیات‌ نخواهند داد. اما به‌ هر حال‌ عملیات‌ انجام‌ شد.»

اگر اکبر هاشمی رفسنجانی در آن زمان واقعا چنین برداشتی داشته، به این معنی است که مدافعان انجام عملیات کربلای ۴، تصمیم خود را به تصویب رهبری جمهوری اسلامی ایران رسانده و چنین تصمیمی، با وجود شواهد ناشی از پرتلفات بودن عملیات، برگشت ناپذیر تلقی می شده است.

به گفته احمد غلامپور از فرماندهان عملیات کربلای ۵، بعد از عملیات کربلای ۴ اکبر هاشمی رفسنجانی، در غیاب فرماندهان ارتش، جلسه ای را با فرماندهان سپاه برگزار کرده و در آن خواسته است اعلام کنند که چه برنامه ای برای ادامه جنگ دارند.

سرتیپ غلامپور می گوید که آقای رفسنجانی به فرماندهان گفته است: «شمایی که اگر کسی حرف آتش بس بزند زمین را به آسمان وصل می‌کنید، اگر شما بگویید جنگ، امام هم می‌گوید ادامه بدهید، اگر شما بگویید نه، امام هم می‌گوید نه، چون نگاه امام به شما است، اگر می‌خواهید بجنگید، معطل نکنید مملکت و کشور و اینها را. اگر هم نمی‌خواهید بجنگید خودتان بروید به امام بگویید ما نمی‌توانیم بجنگیم، من هم نمی‌روم چون اگر من بروم امام فکر می‌کند من از خودم گفتم.»

روایت این جلسه، نشان می دهد که تصمیمات آیت الله خمینی در مورد جنگ و عملیات نظامی، تا چه حد تحت تاثیر ارزیابی های فرماندهان ارشد سپاه بوده است.

البته، همه اینها به معنی موافقت همه فرماندهان سپاه با شیوه اداره جنگ نبوده است. در تمام طول جنگ، نشانه هایی متعدد از مخالفت جدی گروهی از فرماندهان با نحوه اداره جنگ وجود داشته که بسیاری از آنها در جریان نبرد جان خود را از دست داده اند. هرچند گروه دیگری از آنان نیز زنده هستند.

چون عملیات‌های بعد از فتح خرمشهر مثل رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر۱ و خیبر به نتایج مطلوبی نرسیده بود، لذا بین برخی از فرماندهان همچون شهید رستگار و شهید بهمنی [دو تن از فرماندهان معترض سپاه که در عملیات بدر کشته شدند] ابهاماتی به‏وجود آمده بود که باید به همین سبک به جنگ ادامه دهیم یا سبک دیگری را انتخاب کنیم. بنابراین اعتراضاتی در سپاه تهران شکل گرفت که این اعتراضات عمدتا درباره نحوه ادامه عملیات‌ها بود
محسن رضایی، فرمانده سپاه در زمان جنگ

محور بخش مهمی از این مخالفت ها، نوع نگاه برخی تصمیم گیران جنگ به موضوع تلفات انسانی بوده است. نگاهی که گویی بر مبنای آن، ملاحظه سرنوشت نیروهای رزمنده ایرانی، در حدی تعیین کننده نبوده که مبنای تصمیم گیری راجع به انجام شدن یا نشدن یک عملیات – فارغ از آنکه لو رفته باشد یا نه – قرار بگیرد.

سپاهیان معترض

آیت‌الله منتظری، قائم مقام رهبری در زمان جنگ، در کتاب خاطرات خود، با اشاره به برخی از این مخالفت ها نوشته است: «گاهی بعضی از فرماندهان در کارشان شبهه می‎کردند و می‎گفتند ما داریم زمینه کشته شدن بعضی از این جوان ها را فراهم می‎کنیم، امکانات به ما نمی‌دهند، به جای امکانات ما از نیروهای مخلص استفاده می‎کنیم، فرماندهی قوی نیست، برنامه‌ریزی‌ها قوی نیست، برنامه‌هایمان لو می‎رود،خیلی از برنامه‌هایی که تنظیم شده بود لو رفت و بچه‌های مردم شهید شدند.»

آقای منتظری در مهر ماه ۱۳۶۴، درست یک سال قبل از عملیات کربلای ۴، در نامه ای از آیت الله خمینی پرسیده است: «وقتی بعضی از افراد سابقه دار و متعهد از مسئولین سپاه می آیند و می گویند به داد سپاه برسید که سپاه در حال احتضار است، جواب آنان چیست؟» وی افزوده است: «اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعف ها و تقصیرات منجر به شکست های پی در پی در دو سال اخیر در جبهه ها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتیاطی ها از دست می روند ارزش قائل بودیم اوضاع جنگ و جبهه ها بهتر از حال بود.»

محسن رضایی در اسفند ۱۳۸۹، در اشاره ای جداگانه به مخالفان فرماندهی ارشد سپاه می گوید: «چون عملیات‌های بعد از فتح خرمشهر مثل رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر۱ و خیبر به نتایج مطلوبی نرسیده بود، لذا بین برخی از فرماندهان همچون شهید رستگار و شهید بهمنی [دو تن از فرماندهان معترض سپاه که در عملیات بدر کشته شدند] ابهاماتی به‏وجود آمده بود که باید به همین سبک به جنگ ادامه دهیم یا سبک دیگری را انتخاب کنیم. بنابراین اعتراضاتی در سپاه تهران شکل گرفت که این اعتراضات عمدتا درباره نحوه ادامه عملیات‌ها بود.»

کتاب خاطرات سال ۱۳۶۳ اکبر هاشمی رفسنجانی، روایت های جزئی تری را از شدت مخالفت های داخلی با فرماندهی سپاه ارائه می کند. این کتاب، به عنوان نمونه در ۲۷ آبان ماه از گزارش فضل الله محلاتی نماینده آیت الله خمینی در سپاه در مورد «موج مخالفت با فرماندهی سپاه» حکایت دارد، و در ۱ آذر از درخواست محسن رضایی برای «برخورد خشن تر و تنبیه مخالفان» فرماندهی خبر می دهد.

خیلی برای ما راحت شده که ۳۰۰ تا جنازه رو توی عملیات بذاریم وسط معرکه بیاییم عقب. کار کردن [برنامه ریزی] قبل از عملیات خیلی سخت شده، ولی تلفات دادن در داخل عملیات خیلی ساده شده… هزار تا، دو هزار تا، سه هزار تا، اصلا انگار نه انگار. اگر فردا هم بهمون بگن صد هزار تا، مثل اینکه عددها دیگه، یک با هزار دیگه فرقی نداره… تخریبچی [پاکسازی کننده میدان مین] اومده می گه آقا، یه گردانی رو معبر کنار دستش [رو] باز کردیم، به فرمانده گردان می گیم آقا، معبر [پاکسازی شده از مین] ۳۰۰ متر دست چپه، بیار نیروهات رو از دست چپ، از تو معبر میدان مین ببر. اومده به بچه ها می گه کی داوطلبه بره رو میدان مین؟… من خودم جوابی ندارم برای این [روش] روز قیامت بدم. اگه برادرا جواب دارن، خوش به حالشون
حسن باقری، از فرماندهان جنگ، که در ۱۳۶۱ در فکه کشته شد

در سالگرد شروع جنگ ایران و عراق، شبکه یک تلویزیون ایران برای اولین بار سخنرانی غلامحسین افشردی، معروف به حسن باقری، از فرماندهان معروف جنگ را پخش کرد که در جمع تعدادی از همسنگران خود، از نحوه مدیریت جنگ انتقاد می کرد. وی، که در بهمن ۱۳۶۱ در فکه کشته شد و آن قدر زنده نماند تا شاهد روزهای بدتر دو سال پایانی جنگ باشد، ظاهرا سخنرانی خود را پس از عملیات رمضان بیان کرده بود که نخستین عملیات ناکام ایران به سمت بصره محسوب می شد.

حسن باقری در جریان این سخنرانی می گوید: «خیلی برای ما راحت شده که ۳۰۰ تا جنازه رو توی عملیات بذاریم وسط معرکه بیاییم عقب. کار کردن [برنامه ریزی] قبل از عملیات خیلی سخت شده، ولی تلفات دادن در داخل عملیات خیلی ساده شده. هیچ به روی خودمون هم نمیاریم.»

او به تلخی گلایه می کند: «اول جنگ بچه های تبریز تو دهلاویه ۷۰ تا شهید دادن، خدا شاهده همه تنشون می لرزید. حالا، هزار تا، دو هزار تا، سه هزار تا، اصلا انگار نه انگار. اگر فردا هم بهمون بگن صد هزار تا، مثل اینکه عددها دیگه، یک با هزار دیگه فرقی نداره.»

این فرمانده لشکر، در ادامه خاطره ای عجیب را نقل می کند که حکایت دارد: «تخریبچی [پاکسازی کننده میدان مین] اومده می گه آقا، یه گردانی رو معبر کنار دستش [رو] باز کردیم. به فرمانده گردان می گیم آقا، معبر [پاکسازی شده از مین] ۳۰۰ متر دست چپه، بیار نیروهات رو از دست چپ، از تو معبر میدان مین ببر. اومده به بچه ها می گه کی داوطلبه بره رو میدان مین؟»

حسن باقری هشدار می دهد: «من خودم جوابی ندارم برای این [روش] روز قیامت بدم. اگه برادرا جواب دارن، خوش به حالشون.»
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2015/05/150526_l39_file_karbalaye-4

The greater reality for Iran and Saudi Arabia

مِی 25, 2015

The geopolitics of the Middle East are being re-written before our very eyes, yet no one is truly at the helm.
John Bell
The Iranian nuclear deal is all but signed, and it may be time to look at its implications. Indeed, it may well be past time, given that Saudi Arabia and allies have already played the Yemen card in the lead up to a deal.

The geopolitics of the Middle East are being re-written before our very eyes, yet no one is truly at the helm. Iran may believe it is, some Arab states are floundering in an attempt to be, Turkey has given up after a series of failures, and the US is doing its utmost not to be. But, the simple reality may be that no one party runs this «Game of Thrones», and all are captive of short-term objectives, opportunism and the politics of spite.

But first, the good news. An Iranian nuclear deal with the P5 +1 will begin to put to rest an animosity that had run for over four decades. A superpower and an important regional power may settle in to a new, if undoubtedly, complex relationship.

Zero sum game
Nuclear scientist explains potential impact of Iran deal

Moderates in Iran will be empowered, as will the extensive and talented Iranian expatriate community. These are all positive elements because they mean a greater probability for cooperation instead of conflict, as well as new directions for the evolution of the Islamic Republic, whose revolutionary zeal is now old.

However, in the Middle East zero sum game, everything is viewed to be at the expense of someone else. One group’s gain is inevitably seen as a loss for another or, at a minimum, generate a large harvest of spite. The Iran nuclear deal will be seen by Israel and some key Arab countries as a geopolitical loss, with consequences rising therefrom.

Of course, it does not help that Iran is involved to various degrees in Lebanon, Iraq, Syria and possibly even Yemen. Whether that is seen as a necessary Iranian defensive strategy or a legitimate and sophisticated game of influence, it is perceived as a drive for hegemony by actors ranging from the president of Turkey to the king of Saudi Arabia, to many in between.

RELATED: Iran’s regional ambitions are clear and worrying

Beyond these perceptions, which are relevant because they will drive political action, what could events in the Middle East look like in the post-nuclear deal era? Iran is certainly well positioned to maintain primacy of influence in Iraq, Syria and Lebanon, i.e. the northern tranche of states.

It will not have an easy time in any of these countries, but its successful security nexus with Hezbollah, Shia militias, and a US focus on destroying ISIL will mean greater influence than others, certainly more than the fragmented and disunited panoply of Sunni actors.

In the game of spite, the two Middle East cold war powers will do their best at annoying each other through proxies and destabilisation, and the people will suffer.

Red line

Meanwhile, Saudi Arabia has shown that Yemen is a red line and, although total Saudi or GCC control of Yemen is unlikely, the rush for Houthi control of Sanaa and Aden may well have been arrested. This combined with the situation in Bahrain, and an incipient alliance with Egypt, Turkey, other Gulf states, means that southern tranche of countries in the region will be under the greater influence of Saudi and its key allies.

The greater reality for both Iran and Saudi Arabia in this two-tiered Middle East will be that, ironically, they will have many problems wherever they hold greater influence. Iraq and Syria will not settle down and, most likely, nor will Yemen. In the game of spite, the two Middle East cold war powers will do their best at annoying each other through proxies and destabilisation, and the people will suffer.

There is a chance that Lebanon and Jordan may escape the full thrust of these games. In Lebanon, the memory of civil war still holds people back from conflict, and there seems to be a understanding that no one wants to open yet another front of the regional cold war.

The endless Lebanese dialogue process, disguised as governance, will have its ups and downs, but, with Iraq and Syria boiling, Beirut may remain at a tepid temperature. Jordan, despite vulnerabilities, may simply be too important a base for the US (and buffer for Israel) and already too much of an efficient security state to boil over anytime soon. These two small states can play a role as outlets and quasi-safe havens for the messy situations around them.

Wild card in the game

The wild card in the game remains Israel and its reactions to a new role for Iran. Suspicions are deep and Israel may not stand by and simply watch as the region is reconfigured. The recent clashes and attacks on the Golan may portend trouble; Israel may wish to send signals of strength and deterrence by fights on the northern or southern fronts, i.e. Gaza or Lebanon. But, at the end of the day, even such actions, like the conflicts in Yemen, Iraq, and Syria, will only increase destabilisation and misery.
Israeli soldiers at the intersection of the Israeli-Lebanese-Syrian border in the Golan Heights [EPA]

The best-case scenario is that, over time and with US involvement, some kind of balance of power framework, implicit or explicit, can be achieved, each key power with its zone of influence, and despite troubles, there will be relative stability.

However, even this effort may be undermined by deeper problems: instability and poor governance within almost every single country in the region, including Saudi Arabia and Iran themselves.

Indeed, the greatest mark of the region is not the geopolitics that gets all the attention, but the fact that the citizens there remain captive to the greed, corruption and hallucinations of all their leaderships, bar none.

From the crass manipulations of Netanyahu’s electoral politics, to Iranian readiness to use threats and militias under the table, to the disastrous relationship between citizen and government in almost every Arab country, the Middle East is defined by unhealthy governance, tragic to the majority of people seeking normal lives.

Positive opportunities

The Iran nuclear deal may well mark the beginning of a new relationship with the US, improved relations with Europe and a slow re-entry of Iran into the larger community of nations. All this can present new and positive opportunities, including a potential lucrative exit for Iran from the quicksand of the Middle East.

RELATED: Saudi Arabia, Iran and the ‹Great Game› in Yemen

However, in the region itself, all nations, including Iran with its presumptive rise, may well find that, despite the appetite for and illusion of control, they will be victims to a greater law: no one in the Middle East will agree to be ruled by another, and the instincts for detecting this are finely honed, bordering on the paranoid. No one can sit on the throne for long, and certainly not comfortably.

The «Game of Thrones» and all its attendant wiles, chatter, and analyses, may appear attractive on television, and in the halls of regional power, but it’s a loser in the real world. This is especially the case in an era where economic, technological and cultural development, rather than control over your neighbour, defines influence and power.

The reality, beyond the game, is that the 21st century is rolling forward without the Middle East, its geopolitics, and its victimised people.

John Bell is Director of the Middle East Programme at the Toledo International Centre for Peace in Madrid. He is a former UN and Canadian diplomat, and served as Political Adviser to the Personal Representative of the UN Secretary-General for southern Lebanon and adviser to the Canadian government.

The views expressed in this article are the author’s own and do not necessarily reflect Al Jazeera’s editorial policy.
http://www.aljazeera.com/indepth/opinion/2015/03/greater-reality-iran-saudi-arabia-150330051616953.html

Iran: Friend or foe of Arab regimes?

مِی 25, 2015

Pumped up nationalism is a diversionary tactic to save Arab countries from their common enemy: democratic aspirations.
Hamid Dabashi
Reports from Cairo Indicate that soon after the commencement of the Saudi-led military strike against Yemen, Arab countries are about to form a unified army. According to a New York Times report on March 29, «The Arab states … had agreed to form a combined military force to counter both Iranian influence and Islamist extremism, a gesture many analysts attributed in large part to their drive for more independence from Washington.»

The move has nothing to do with «independence from Washington». The ruling regimes in these beleaguered Arab regimes do nothing without approval from Washington.

The ostensible cause of this unified Arab force is to defeat the Houthis in Yemen.
Sisi: Arab nations to create joint military force

«A two-day Arab summit ended Sunday,» according to reports, «with a vow to defeat Iranian-backed Shia rebels in Yemen and the formal unveiling of plans to form a joint Arab intervention force, setting the stage for a potentially dangerous clash between US-allied Arab states and Tehran over influence in the region.»

That «clash» is a subterfuge. It is far more like a collusion rather than a clash of interests.

Combative posture

The Saudi-led military strike against Yemen and the prospect of many other Arab countries joining Saudi Arabia in this escalation of violence in the region is not to oppose Iran but to emulate Iran in disguising their brutal internal repression of opposition and revolution into external combative posture.

The claim that this army is to confront Iran and to fight against ISIL is a red herring, intentionally misleading, designed to distract from the real intention of this escalating militarisation.
Sisi attends closing session of the Arab Summit [Reuters]

Retrograde regimes, illegitimate ruling juntas, and beleaguered ruling families are far more concerned about the rise of democratic demands in their own homelands than fighting a foreign enemy beyond their borders.

In doing so, the ruling Arab regimes are not opposing Iran. They are emulating Iran. They are changing the game away from internal instability to an external state of war.

What these Arab regimes are doing is to change the game and in the guise of fighting Iranian influence in the region in fact repress their own nations.

This is precisely what the ruling regime in Iran has done not just since the rise of the Green Movement in 2009, but in fact since its very formation more than 30 years ago: manufacture an external enemy to crush internal opposition.

The pumped up ‹Persian-Arab› nationalism or ‹Shia-Sunni› sectarianism is a ruse, a subterfuge, a vicious diversionary tactic to save the ruling regimes in Arab countries and in Iran from their common enemy: the will of their people for democratic aspirations.

The same formula is now being emulated by the beleaguered Arab regimes frightened out of their wits by the Arab Spring.

Who is the host of these Arab regimes mobilised to «oppose Iran»? None other than General Abdel Fattah el-Sisi, the leader of the military coup that overthrew a democratically elected government.

«The challenges facing our national Arab security,» declared Sisi on this solemn occasion, «are grave, and we have succeeded in diagnosing the reasons behind it … [The meeting was] pumping the blood of hope in the arteries of Arab cooperation.»

What cooperation? Cooperation against the Arab revolutions, not against Iran.

Revolutionary mobilisation

What other countries are joining Saudi Arabia? Every single country in this coalition stands to lose from the waves of revolutionary mobilisation and democratic demands across the Arab and Muslim world. In forming a unified front against Iran they are taking a page straight from the book of the ruling regime in Iran in its brutal repression of its own opposition.

Both the ruling regime in Iran and those of Arab countries have a single common goal: to divert and derail the revolutionary posturing of the Arab revolutions and massive demand for civil liberties in Iran most evident during the Green movement.

The pumped up «Persian-Arab» nationalism or «Shia-Sunni» sectarianism is a ruse, a subterfuge, a vicious diversionary tactic to save both the ruling regimes in Arab countries and in Iran from their common enemy: the will of their people for democratic aspirations.

In enabling the ruling Arab regimes achieve this goal, Iran is not their foe, it is their most sincere, most ardent, friend – in fact their ideal type, their inspiration.

Hamid Dabashi is Hagop Kevorkian Professor of Iranian Studies and Comparative Literature at Columbia University in New York.

The views expressed in this article are the author’s own and do not necessarily reflect Al Jazeera’s editorial policy.

http://www.aljazeera.com/indepth/opinion/2015/03/iran-friend-foe-arab-regimes-150330091627633.html

Persian Empire, anyone?

مِی 25, 2015

Baghdad is now the capital of the Persian Empire and other urban legends.
Hamid Dabashi
«Iran is piling one brick on the other,» warns one pundit with solemnity. «Today’s Iranians, with their Persian heritage, are on the march as surely as were the armies of Xerxes 2,500 years ago.»

Usually such right-wing wizardry is the premise upon which is launched the criticism of US President Barack Obama’s evident determination to pursue a diplomatic solution to the Iranian nuclear issue.

«Desperate for a legacy,» this particular warmonger surmises, «our president obsesses about a deal [no matter how wretched] on Iran’s nuclear programme, while ignoring Iran’s aggression across the Middle East».

If the domain of such nonsense about the rising «Persian Empire» – a blatant act of fear mongering to call for yet another disastrous war in the region to facilitate the further Israeli theft of Palestine – were limited to these neocon artists, there would be very little to be said.
Inside Story: US vows to defend Gulf Arab nations

Alas, and quite regrettably, we have begun to see echoes of them among some of the leading Arab thinkers, intellectuals and opinion-makers. Where did that come from?

Fanciful ghostbusting

The origin of this particular brand of fanciful ghostbusting may seem to have been a casual remark by a verbose Iranian official who is reported to have said, «Baghdad is now the capital of the Iranian empire.»

But did he – really? A quick check of the actual phrase by this official, Ali Younessi, President Hassan Rouhani’s adviser on Ethnic and Religious Minorities affairs, does anything but corroborate that charge.

«Cultural, economic and political cooperation between countries in the region,» he had said, and then parenthetically added, «[which in the past composed the Persian empire] could be instead of past ancient empires.»

An entirely pretentious and convoluted sentence you might say, but a claim to the rising Persian Empire – by no means. Later on, Younessi went out of his way emphatically to deny he had ever said anything to claim the return of the Persian Empire – but to no avail.

What I say does not mean we want to conquer the world but we must reach historical self-consciousness and understand our place in the world, and while thinking globally act in an Iranian and national manner.

Ali Younessi, Iranian adviser on ethnic and religious minorities affairs

If someone were to bother to read Younessi’s original Persian phrasing, the confusion about the rising currency of «the Persian Empire» will become even more confounded, because in the midst of all his bombastic verbiage he keeps repeating: «What I say does not mean we want to conquer the world but we must reach historical self-consciousness and understand our place in the world, and while thinking globally act in an Iranian and national manner.»

Again: pompously verbose, you might say and think the proverbial clerical penchant for vacuous hyperbole may have overcome the man at this conference on «Iranian identity», where he delivered this speech – but calling for a Persian empire now? Not really.

But the news of an Iranian official calling for a Persian empire with Baghdad as its capital soon spread like a bushfire among the nervous and confused pan-Arab nationalists. They were rightly upset about Iranian meddling in many Arab countries, but so upset that they did not bother to check the original, which after all is in a language very much akin to their own?

So where did such panicked rubbernecking around and about the phrase «Persian Empire» originate?

Reviving the Persian Empire?

The date of this speech by Ali Younessi is March 7, 2015. But the neocon US and Israeli Zionist charge of this Persian empire business predates it by many months and years until it finally found its way to the august pages of the New York Times by three apparatchiks employed at the notorious Zionist joint Washington Institute for Near Eastern Policy (WINEP).

In other words, the boorish and blase charge of the ruling regime in Iran trying to revive «the Persian Empire» did not have to wait for Younessi’s idiotic remarks at a gaudy conference on «Iranian identity», for the hasty and nervous Arab opinion-makers seem to have taken it directly from Israeli and American Zionists, with whom they now seem to share not just the English language but a frightful Iranophobia.

There is no longer any Persian, Arab, Ottoman, Indian, Chinese, British, Spanish, or Mongol empire, and may the angels of mercy and justice be praised for that. The only empire that exists, and it does not feel particularly well or imperial these days, is the American empire. It is a kind of postmodern empire, as it were, ruling, or wishing to rule, via drones, proxies, mercenary armies, and lucrative arms sales to rich, corrupt, and bewildered potentates.

Iran has not become a Persian empire. As a fragile and internally unstable Islamic republic, Iran has systematically and consistently spread its sphere of influence in a region where national boundaries mean very little.

Saudi Arabia is right now in Yemen, and a couple of years ago it was in Bahrain. While bombing Libya, Egypt wants to lead a pan-Arab army around the region, as the European settler colony of Israel continues to sit on, and steal more of, Palestinian and Syrian territories and eyeing even more.

Runaway hoodlums

Syria and Iraq are under attack by a murderous gang of former Iraqi Baathists and other runaway hoodlums they have hired from around the world and call themselves ISIL, «a digital caliphate», as Abdel-Bari Atwan rightly calls it in a new book.

Pakistan acts freely in Afghanistan, as Turkey does in Iraq and Syria. Kurds have run away from Iraq to form an autonomous region and protect themselves from yet another Baathist slaughter. Iran is integral to this widening gyre of geostrategic free fall – not above it. To disregard the real imperial power operating in the region, and turn a blind eye to the aggressive counter-revolutionary mobilisation and speak of «Persian Empire» at a time when all post-colonial boundaries have collapsed, is a silly red herring.

Speaking of «Persian Empire» and thus exaggerating the influence of a deeply flawed, menacing, and malfunctioning Islamist theocracy, plays the horn from its open side, as the Persian proverb aptly puts it. It blinds us to the factual evidence of a chorus of counter-revolutionary forces that place the ruling regimes of Iran and Saudi Arabia on the same (and not on the opposite) sides.

There is no «Persian Empire» in sight: only the hard geostrategic facts of US imperialism reshuffling its cards to play a more winning hand. The test of our moral and intellectual mettle is to keep our eyes on the ball and not be distracted by any curved ball that seeks only to reassert the old Roman imperial dictum: Divide et Impera: Divide and Conquer!

Hamid Dabashi is Hagop Kevorkian Professor of Iranian Studies and Comparative Literature at Columbia University in New York.

The views expressed in this article are the author’s own and do not necessarily reflect Al Jazeera’s editorial policy.

http://www.aljazeera.com/indepth/opinion/2015/05/persian-empire-iran-isil-150522062050503.html

زندگی خصوصی در پشت دیوارهای کاخ سفید

مِی 9, 2015

معصومه ناصری

در کاخ سفید نورافکن‌ها روی یک نفر می‌تابند. دوربین‌ها حرکات یک نفر را دنبال می‌کنند اما پشت ستون‌ها و درها، در آشپزخانه و باغ کسانی هستند که هیچ دوربینی برای ثبت رفت و آمدشان سربر نمی گرداند.

خدمه کاخ سفید در سایه مهم‌ترین سیاستمدار جهان، رئیس جمهوری ایالات متحده پنهان‌اند.

به تازگی اما کیت اندرسن براور، کوشیده است آنها را از سایه بیرون بیاورد.

کتاب او با عنوان اقامتگاه، دنیای پنهان کاخ سفید (The Residence: Inside the Private World of the White House ) روایت زندگی آدم‌هایی است که در نزدیک‌ترین فاصله به قدرتمندترین رئیس جمهوری دنیا و خانواده‌اش زندگی کرده‌اند، مانند رئیس جمهوری آمریکا محل کارشان کاخ سفید است اما تاکنون درباره خاطرات‌شان در رسانه‌ها حرفی نزده‌اند.

به گفته خانم اندرسن «آنها طبق یک قانون نانوشته نباید جلوی هیچ صحنه‌ای باشند. اگر دوربینی در کار باشد، نباید مقابلش باشند.»

میلتون فریم، نجاری که در کاخ سفید خدمت کرده گفته است «وقتی استخدام شدیم به ما گفتند نباید با رسانه‌ها صحبت کنید.»
کیت اندرسن براور، کوشیده خدمه کاخ سفید را از سایه بیرون بیاورد

یکی دیگر از کارکنان گفته است در روز بازنشستگی‌اش از او خواسته شده کاغذی را امضا کند و متعهد شود دست کم تا ۲۰ سال دیگر کتاب خاطراتی نخواهد نوشت.

آنها محرم اسرار کاخ سفیدند. رون ریگان پسر رونالد ریگان به خاطر می‌آورد که پدر و مادرش به خدمه اطمینان داشته‌اند و نیازی نمی‌دیده‌اند در حضور آنها پنهان‌کاری یا ملاحظه‌کاری کنند.

او می‌گوید در جریان ماجرای ایران کنترا یک بار بعد از شام با پدرش در مورد گروگان‌های آمریکایی بحث داغی داشته و پدرش را سر این موضوع سرزنش می‌کرده که متوجه می‌شود یکی از خدمتکارها با ظرف شیرینی گوشه‌ای ایستاده است. اما خود رونالد ریگان نگران حضور خدمه نبوده است.

ایران کنترا یا ایران گیت نام رسوایی سیاسی تسلیحات در «برابر آزادی گروگان» است که در زمان ریاست جمهوری رونالد ریگان رخ داد. در این ماجرا چند مقام ارشد دولتی به امید آزاد کردن گروگان‌های آمریکایی در لبنان، قانون آمریکا برای تحریم اسلحه ایران را نقض کردند و به ایران اسلحه فرستادند.
خانه یا کاخ سفید

ساختمان سفیدی که با تصور شرقی ما از عظمت و شکوه یک کاخ فاصله دارد و خانه بزرگی در پلاک ۱۶۰۰ خیابان پنسیلوانیا در شهر واشنگتن است، دفتر کار و محل اقامت رئیس جمهوری آمریکا و خانواده‌اش است. طبقه دوم و سوم این کاخ اقامتگاه خانواده رئیس جمهوری است که بسته به دوره ریاست جمهوری چهار یا هشت سال در آن زندگی می کنند.

خانم اندرسن نویسنده کتاب اقامتگاه می‌گوید این کاخ ۹۶ خدمه ثابت دارد و ۲۵۰ نفر هم به صورت پاره وقت برایش کار می‌کنند.

در سال ۱۹۴۱ بودجه کاخ سفید ۱۵۲ هزار دلار بود، این بودجه الان حدود ۱۳ میلیون دلار است. هر سال ۷۵۰ هزار دلار هم هزینه تعمیرات سالانه آن می‌شود.
پلاک ۱۶۰۰ خیابان پنسیلوانیا در واشنگتن دفتر کار و محل اقامت رئیس جمهوری آمریکا و خانواده‌اش است

تونی ساووی که تا سال ۲۰۱۳ مدیر اجرایی کاخ سفید بوده می‌گوید فرصت‌های شغلی کاخ سفید آگهی نمی‌شوند. تقریبا همه کسانی که مصاحبه می‌شوند از طرفت دوستان یا اعضای خانواده‌شان پیشنهاد می‌شوند.

کیت اندرسن براور برای نوشتن این کتاب علاوه بر بیش از صد نفر خدمه سابق کاخ سفید، با سه بانوی اول پیشین این کاخ، لورا بوش (همسر جورج بوش پسر)، باربارا بوش (همسر جورج بوش پدر)، روزالین کارتر (همسر جیمی کارتر) و چند نفر از فرزندان روسای جمهوری سابق آمریکا گفتگو کرده است.

کیت اندرسن تلاش کرده در کتابش از خلال گفتگو با خدمه کاخ سفید، چهره‌ای انسانی و قابل لمس از روسای جمهوری آمریکا ارائه کند، کسانی که مثل بقیه در روزهای سخت‌شان گریه می‌‌کنند (مثل کارتر در ماجرای گروگان‌گیری)، در لحظات خشم به جانب هم کتاب پرت می‌کنند (مثل هیلاری کلینتون در ماجرای رسوایی لوینسکی) و عادت‌های عجیب دارند (مثل جانسون و علاقه‌اش به حمام داغ و دوش‌های متعددی که آب را پشت و روی آلت تناسلی‌اش بپاشد).

گاهی همین خدمه به مهم ترین زوج جهان کمک کرده‌اند که از دل توفان بیرون بیایند تا دوباره وضع عادی شود. مثل وقتی که جان اف‌ کندی کشته شد و بعد ژاکلین همسرش، بدون او به کاخ سفید برگشت یا وقتی همه دوربین‌ها روی بیل کلینتون تمرکز کرده بودند تا داستان رابطه‌ خارج از ازدواجش را با یک زن بگوید.
مستاجرها

اقامت رئیس جمهوری منتخب آمریکا در کاخ سفید همان روزی شروع می شود که مراسم سوگند ریاست جمهوری برگزار می‌شود.

خانواده رئیس جمهوری پیشین هم درست همین روز باید کاخ را ترک کنند.

ساعت ده صبح روزی که قرار است مراسم سوگند برگزار شود، رئیس جمهوری منتخب با خانواده‌اش به کاخ سفید می‌آید و از جانب رئیس جمهوری پیشین و خانواده‌‌اش استقبال می‌شود و بعد هر دو به محل مراسم تحلیف می‌روند.
استقبال خانواده بوش از خانواده اوباما در سال ۲۰۰۹

در این فاصله تا وقتی خانواده جدید به خانه بیایند، خدمه کاخ فرصت دارند اسباب رئیس جمهوری پیشین را خارج کنند و اثاثیه خانواده جدید را بچینند.

به گفته یکی از خدمه این کار باید طوری انجام شود که خانواده رئیس جمهوری پیشین احساس نکنند دارند از خانه‌شان بیرون‌شان می‌کنند.

باربارا بوش که همسرش، جورج بوش اول زمان استعفای نیکسون، رئیس کمیته ملی جمهوری‌خواهان بوده در مورد سرعت تغییر و تحول در جایگزینی روسای جمهوری جدید و پیشین می‌گوید ما برای خداحافظی از نیکسون که بعد از استعفایش می‌رفت تا

سوار هلیکوپتر از کاخ سفید برود، بیرون رفتیم وقتی به داخل کاخ برگشتیم عکس‌های روی دیوار عوض شده بودند و تصاویر خانواده رئیس جمهوری جدید جرالد فورد روی دیوارها بود.
ورود به کاخ سفید

استفن روچن رئیس خدمه کاخ سفید در دوره اوباما می‌گوید اوایل اوباما زیاد با خدمه راحت نبود. آنها زوج جوانی بودند که همین اواخر توانسته بودند وام دانشجویی‌شان را پس بدهند و خیلی با این موضوع راحت نبودند که تعداد زیادی خدمه گوش به فرمانشان ایستاده باشند.

کیتی مک‌کورمیک یکی از خدمه می‌گوید میشل اوباما همان اول برای دخترهایش روشن کرد مرتب کردن تخت شما وظیفه کسی نیست بلکه جز وظایف روزمره خودتان است.

وورتینگتون وایت سرپیشخدمت کاخ سفید می‌گوید شب اولی که اوباما و خانواده‌اش در کاخ سفید بودند باراک اوباما لباس راحت پوشیده بود و میشل تی‌شرت و پیژامه. او از پشت در صدای باراک را شنید که می‌گفت پیداش کردم پیداش کردم. بعد صدای آهنگ «عشق واقعی» از مری جی بلایژ بلند شد و اوباما و میشل در آغوش هم رقصیدند.

وایت میگوید اوباما پرسید گمان کنم هیچ وقت در این کاخ چنین چیزی ندیده باشی دیدی؟ جواب دادم که باید بگویم هیچ وقت ترانه ای از مری جی بلایژ در این خانه نشنیده‌ام.

مری جی بلایژ خواننده سبک هیپ هاپ است که سال ۲۰۰۹ و در مراسم سوگند آقای اوباما هم ترانه خوانده است.

خدمه پیشین کاخ سفید به نویسنده کتاب می‌گویند ورود کلینتون‌ها به کاخ سفید یکی از پردردسرترین‌ تجربه‌هایشان بوده است.

کلینتون ها پس از انتخابات یک طراح داخلی را استخدام کردند تا به سلیقه خودشان مبلمان اقامتگاه‌شان را تغییر بدهد و یکی از حامیان‌شان هم حدود ۴۰۰ هزار دلار برای این کار هزینه کرد. کلینتون‌ها برای چیدن اسباب و اثاثیه‌شان، افراد خودشان را به کاخ سفید آوردند و این برای کسانی که دویست سال سابقه این کار را داشتند خوشایند نبود.
ماجراها و رسوایی‌ها

رون پاین یکی از خدمه کاخ سفید می‌گوید سه پسر کارتر بیشتر وقت‌شان را در کاخ سفید می‌گذراندند و بسیاری از اوقات در اتاق‌شان، بانگ (پیپ شیشه‌ای مخصوص کشیدن ماری‌جوانا) را دیده است.

در آن زمان مصرف ماری‌جوانا در واشنگتن ممنوع بوده و اگر آنها بیرون کاخ ماری جوانا می‌کشیدند، قطعا دستگیر می‌شدند.

در سال ۱۹۷۵ یکی از کارکنان سابق کاخ سفید به نام ترافیس برایانت اولین کسی بود که خاطراتش را از زندگی خصوصی ساکنان کاخ سفید منتشر کرد و از جمله درباره جان اف کندی و رابطه‌اش با زنان دیگر هم نوشت.

نویسنده با اشاره به همین کتاب می‌نویسد در شرایطی که ژاکلین کندی بیشتر وقتش را در مزرعه‌شان در ویرجینیا سپری می‌کرده، جان اف کندی در استخر کاخ، برهنه با معشوقه‌هایش که بعضی‌شان منشی‌های دفترش بوده‌اند، شنا می‌کرده است.

فقط در مورد کندی نیست که حرف از رسوایی رابطه‌اش با زن‌ها به میان می‌آید، مشهورترین چهره کاخ سفید که چنین پرونده‌ای دارد بیل کلینتون است که تا سال ۲۰۰۱ رئیس جمهوری آمریکا بود.
هیلاری کلینتون در روزهایی که ماجرای لوینسکی پیش آمده بود خسته و افسرده بود

هیلاری کلینتون در روزهایی که ماجرای لوینسکی پیش آمده بود خسته و افسرده بود و وایت یکی از خدمه کاخ سفید می‌گوید کمک می‌کرده «بانوی اول» ایالات متحده بتواند جای خلوتی دور از جماعت کنجکاو پیدا کند.

قناد کاخ سفید هم می‌گوید در آن روزها برای کاستن از اندوه هیلاری، زنی که همسرش به او خیانت کرده بود و حالا همه جهان از آن باخبر بود شیرینی محبوبش را درست می‌کرده است.

یکی از کارکنان کاخ سفید گفته در جریان رسوایی مونیکا لوینسکی یک روز در اتاق خواب رئیس جمهور روی ملافه‌ها خون دیده است. بیل کلینتون در توضیح این موضوع گفته نیمه شب وقتی به طرف دستشویی میرفته به جایی برخورد کرده و زخمی شده اما این خدمتکار به نویسنده کتاب گفته ما مطمئن بودیم [هیلاری کلینتون] به طرفش کتاب پرت کرده است.

نویسنده از قول بعضی خدمه کاخ سفید می‌نویسد بعد از این ماجرا تا چند ماه بیل کلینتون در اتاق کناری اتاق خواب‌شان و روی کاناپه می‌خوابیده است و خدمه زن کاخ سفید معتقد بودند حقش بوده که چنین وضعی داشته باشد.
هزینه زندگی در یک کاخ

خانواده رئیس جمهوری آمریکا باید خودشان هزینه‌های زندگی‌شان را بپردازند و زندگی در کاخ سفید هزینه‌های سرسام آوری دارد. معمولا هر کدام از بانوان اول در گفتگو با رئیس خدمه از آنها می‌خواهند هزینه‌ها را پایین بیاورند.

هزینه خورد و خوراک خود خانواده و مهمان‌هایشان در روز سوگند ریاست جمهوری و تعطیلات هم با خودشان است. گری والترز یکی از سرپیشخدمت‌ها می‌گوید همه بانوهای اول به جز باربارا بوش از شنیدن این موضوع شگفت‌زده می‌شدند و ناراضی بودند.
ژاکلین کندی گفته بود ما آن قدرها که در روزنامه‌ها می‌نویسند پولدار نیستیم، کمتر خرج کن

حتی ژاکلین کندی به رئیس خدمه گفته بود ما آن قدرها که در روزنامه‌ها می‌نویسند پولدار نیستیم، سعی کن هر چقدر می‌شود هزینه‌ها را کم‌تر کنی.

روزالین کارتر خوب یادش است خرج ماه اول آنها در کاخ سفید ۶۰۰ دلار شده که برای سال ۱۹۷۶ رقم بسیار بالایی به حساب می‌آمد.

فقط صورت حساب غذا نبود که کارترها را نگران می‌کرد رون پاین که به عنوان گل‌آرا در کاخ سفید خدمت کرده از قول جیمی کارتر نقل کرده که «خیلی برای خرید گل خرج نکنید.»

او می‌گوید «معمولا خانواده رئیس جمهور برای گل پول نمی‌دادند و نمی‌خواستند این هزینه را روی دوش دولت بگذارند برای همین گاهی خدمه ناچار می‌شدند از پارک‌های واشنگتن برای تزیین کاخ سفید گل بچینند.»
روزهای بحران با ایران

در چندین جای این کتاب اسم ایران هم به میان آمده است.

همه این موارد مربوط به زمانی است که جیمی کارتر و رونالد ریگان دو رئیس جمهوری آمریکا درگیر بحران گروگان‌گیری کارمندان سفارت‌شان در تهران و رسوایی ایران گیت بوده‌اند. ۴۴۴ روز از دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر در بحران گروگان‌گیری گذشت.
کارتر در دوران گروگان گیری کارش را از ساعت پنج صبح شروع می‌کرد

این کتاب می‌گوید در این دوران به خاطر تفاوت هشت ساعته بین تهران و واشنگتن، برنامه روزانه رئیس جمهوری آمریکا تغییر کرده بود و کارتر کارش را از ساعت پنج صبح شروع می‌کرد و خدمه هم باید برای آن ساعت روز آماده می‌شدند.

همین بحران باعث شد کارتر فقط یک دوره ریاست جمهوری را تجربه کند و انتخابات را به رونالد ریگان جمهوری‌خواه ببازد.

رون پین که در آن زمان در کاخ سفید گل‌آرا بوده می‌گوید آنها تا دو هفته بعد از شکست در انتخابات گریه می‌کردند. «نمی‌شد به طبقه دوم اقامتگاه بروی و صدای هق هق گریه نشنوی.»
ترک کردن کاخ

خداحافظی از کاخ سفید و خدمه‌اش که هشت سال با خانواده رئیس جمهوری آمریکا زندگی کرده‌اند کار ساده‌ای نیست.

نویسنده کتاب می‌گوید وقتی خدمه برای خداحافظی از جورج بوش پدر جمع شدند، رییس جمهوری آمریکا گریسته است. باربارا بوش، همسرش نیز گفته است که وقت خداحافظی خیلی احساساتی شده بود. او تک تک پیشخدمت‌ها را شخصا بغل کرده و از آنها خداحافظی کرده است.

رونالد ریگان موقع خداحافظی به خدمه گفته که بعد از هشت سال که شما چراغ‌ها را برایم روشن و خاموش کردید حالا من یادم رفته چطور باید این کار را بکنم.

برگشتن به زندگی عادی بعد از این همه مدت کار سختی است.
هم‌رسانی چگونه می‌توانید این مطلب را به دیگران برسانید؟
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2015/05/150508_u14_the_residence_inside_white_house

خرس روسی و اژدهای چینی معادله آمریکا را به هم می‌زنند؟

مِی 6, 2015

کری گریسی بی‌بی‌سی، چین

شی جین پینگ می‌خواهد با روسیه همکاری کند

چند روز دیگر که ولادیمیر پوتین رژه نظامیان روسیه به مناسبت هفتادمین سالگرد پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم را تماشا می‌کند، قطعا اثری از سران کشورهای غربی نخواهد بود. باراک اوباما و رهبران اروپایی به نشانه اعتراض به نقش روسیه در اوکراین به میدان سرخ مسکو نخواهند رفت. اما شی جین پینگ، رئیس‌جمهور چین، میهمان ویژه مراسم خواهد بود – البته در کنار رهبران مستبدی چون اسلام کریم‌اف از ازبکستان.

چیزی از آن روز که پوتین از آینده «اوراسیا» حرف می‌زد نگذشته، از اتحادی که قرار بود «از دوبلین تا ولادی‌وستوک» را در بر بگیرد. اما بحران اوکراین که عمیق‌تر شد، دولت‌های غربی به سرکردگی آمریکا روسیه را تحریم کردند. چین شد تنها قدرت اقتصادی جهان بیرون از رژیم تحریم، و رابطه‌اش با روسیه به نزدیک‌ترین نقطه در نیم قرن گذشته رسید.

به‌قول اندری دنیسوف، سفیر روسیه در چین، «پوتین و شی سال گذشته پنج بار دیدار کردند. امسال هم دست‌کم همین‌قدر دیدار خواهند داشت، و این اهمیت گفتگوی سیاسی (دو طرف) را نشان می‌دهد.»

شی و پوتین خودشان را «دوستان خوب» می‌خوانند. هر دو از آن دست سیاست‌مدارانی هستند که دوست دارند نقش رهبران ملی قدرتمندی را بازی کنند که شکوه گذشته را به سرزمین‌اش بازمی‌گرداند.

دشمنان دیرین

اما گذشته دو کشور داستانی دیگر دارد. اتاقی که من سفیر روسیه در چین را در آن دیدم، همان اتاقی است که مائو سال ۱۹۵۹ نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی، را در آن دید. آقای سفیر معترف است که آن زمان پشت لبخندها و حرف‌های صمیمانه، رابطه دو کشور در حال افول بود، و سرانجام کار به جایی کشید که چین و شوروی دشمنان قسم‌خورده شدند و وضع نزدیک به دو دهه همان‌طور ماند.
در دوران مائو روابط چین و شوروی خراب شد

حتی در مقطعی مائو دستور داد ساکنان پایتخت برای مصون ماندن از حمله هوایی جان‌پناه‌‌های زیرزمینی بسازند.

اما این روزها سیاست خارجی چین بیش از آن‌که ایدئولوژیک باشد، عملگرایانه است. دیپلمات‌های این کشور در بهره بردن از اختلاف‌های آمریکا و روسیه خبره شده‌اند، و بحران اوکراین در این راستا برایشان فرصتی ارزشمند است.

البته این به این معنا نیست که بحران اوکراین پکن را به دردسر نیانداخته. دولت چین مدعی است که سیاست خارجی‌ این کشور بر پایه حاکمیت، تمامیت ارضی و پرهیز از مداخله بنا شده. اگر این‌‌‌طور بود، سیاست‌مداران این کشور قاعدتا باید اقدام‌های روسیه در اوکراین را محکوم می‌کردند.

_____________________________________________________

تاریخچه روابط چین و روسیه

۱۹۶۱: چین رسما قرائت شوروی از کمونیسم را مردود می‌خواند
۱۹۶۹: درگیری‌های مرزی بین دو کشور
۱۹۷۶: با مرگ مائو تسه دونگ، تنش‌ها کمتر می‌شود
۱۹۹۲: بوریس یلتسین، رئیس‌جمهور وقت روسیه، به چین می‌رود
۱۹۹۸: دو طرف یادداشت تفاهمی امضاء می‌کنند با هدف ساختن «رابطه‌ای برابر و قابل اتکا»
۲۰۰۱: امضای معاهده‌ای با یک استراتژی ۲۰ ساله همکاری
۲۰۰۹: بیش از ۴۰ قرارداد به ارزش حدود ۳ میلیارد دلار بین دو کشور امضاء می‌شود
۲۰۱۰: ساخت اولین خط‌ لوله بین چین و روسیه به پایان می‌رسد

_____________________________________________________
نیکیتا خروشچف چین را دشمن شوروی می‌دانست

اما واقعیت این است که اصلی مهم‌تر از این هم در سیاست خارجی هست که از آن صحبت نمی‌شود: اصل انتقاد نکردن از دوستان در انظار عمومی. بر همین اساس است که چین حاضر نشده بین اوکراین و روسیه طرف کسی را بگیرد.

این ماه رسانه‌های روسی به نقل از وانگ یی، وزیر خارجه چین، گزارش کردند که تحریم‌ها وضعیت اوکراین را پیچیده‌تر می‌کند. بنا به این گزارش آقای یی گفته بود: «چین در بحران اوکراین کماکان به موقعیت بی‌طرفانه و منصفانه پایبند است. ما از آغاز اصرار داشتیم که حل بحران فقط و فقط با ابزار سیاسی میسر است.»

منافع چینی‌ها

در واقع بحران اوکراین به شکلی محسوس با منافع ملی چینی‌ها هم‌راستا بوده. روسیه بعد از این‌که دوستان اروپایی‌ خود را از دست داد، شدیدا به دوستان – و بازارهای – شرق احتیاج پیدا کرد. بر همین مبنا بود که بهار سال گذشته قراردادی ۳۰ ساله به ارزش ۴۰۰ میلیارد دلار برای صادرات گاز به چین امضاء کرد.

این پروژه، معروف به قدرت سیبری، بزرگ‌ترین پروژه از این دست در جهان است، و مذاکرات آن به دلیل اختلاف بر سر قیمت حدود ده سال طول کشید. در نهایت انزوای دیپلماتیک روسیه بود که این کشور را به سوی حل اختلاف هل داد. اغلب کارشناسان معتقدند چین معامله بسیار خوبی کرده.
چین از نقد روسیه به‌خاطر بحران اوکراین خودداری کرده

بعد از این قرارداد، دو طرف در نوامبر سال گذشته چارچوب توافق بر سر یک خط لوله گاز دیگر هم امضاء کردند. این بار از غرب سیبری به شمال غربی چین.

اما نفعی که چین از بحران اوکراین می‌برد صرفا اقتصادی نیست. ادامه بحران به اهداف استراتژیک چین هم کمک می‌کند.

اول این‌که در کنار بحران‌های دنباله‌دار خاورمیانه، کم‌وبیش حواس آمریکا را از شرق دور پرت می‌کند. دیگر آن‌که مسکو را بیش از پیش به دامن چینی‌ها هل می‌دهد و باعث می‌شود پکن با خیالی آسوده‌تر تمام توجه‌اش را صرف فرسودن موقعیت آمریکا در اقیانوسیه کند.

در یک کلام، چین برای تأمین منابع طبیعی و ثبات استراتژیک آن منطقه به روسیه نیاز دارد، و در وضعیت فعلی روسیه به این نقش رضایت داده.

دیمیتری ترنین از مرکز کارنگی مسکو می‌گوید این مثلثی است که پکن در رأس قدرت آن است نه واشنگتن: «آمریکا باید متوجه باشد که جدی‌ترین رقیب‌اش در قرن بیست‌ویکم در موقعیتی قرار گرفته که بیش از همیشه می‌تواند به منابع و حمایت‌های رقیب قرن بیستم آمریکا تکیه کند. در حقیقت شاهد ظهور یک اوراسیای تازه هستیم که چین در مرکز آن است. از زمان چنگیز خان تا کنون هیچ‌گاه برنامه‌های چین تا این حد در تغییر چهره اوراسیا نقش نداشته‌اند.»

طرح بانکی

یکی از این برنامه‌های چینی «بانک سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های آسیایی» (AIIB) است.
اکتبر ۲۰۱۴ بیست‌و‌یک کشور توافق‌نامه تأسیس بانک سرمایه‌گذاری زیرساخت‌های آسیایی را امضاء کردند

این بانک هنوز در مرحله طرح‌ریزی است و حتی یک وام هم نپرداخته، اما در همین حد هم ضربه دیپلماتیک جدی به ایالات متحده وارد کرده. بسیاری از دوستان آمریکا بدون توجه به مخالفت این کشور برای عضویت در هیئت مؤسسان این بانک اقدام کردند.

این اتفاق چینی‌ها را هم به اندازه آمریکایی‌ها متعجب کرد. دیپلمات‌های چینی هرگز تصور نمی‌کردند متحدان دیرین ایالات متحده (از جمله بریتانیا و استرالیا) این‌طور به دامان‌ آنها بیایند. اما حالا که این اتفاق به این آسانی افتاده، طراحان استراتژی در چین قاعدتا به راه‌های دیگری می‌اندیشند که قوت رهبری آمریکا در این منطقه را محک بزنند.

و از قضا لازم نیست راه دور بروند. اوباما ژانویه امسال در سخنرانی سالانه‌اش از کنگره خواست در مورد یک قرارداد تجاری در آسیا با دولت همکاری کند: «چین می‌خواهد قاعده بازی را در منطقه‌ای که رشدش از همه‌جای دنیا سریع‌تر است، تعیین کند. این اتفاق موقعیت کارگران و کسب‌وکار آمریکایی را دشوار می‌کند. چرا باید اجازه بدهیم این اتفاق بیافتد؟ قواعد بازی را ما باید بنویسیم.»

اساسا بخشی از برنامه استراتژیک سیاست خارجی آقای اوباما، موسوم به «چرخش به سوی آسیا»، نوشتن همین قاعده بازی در آن منطقه است. دولت او طرحی دارد به نام «همکاری ترانس-پاسیفیک» (TPP) که ده-دوازده کشور را در بر می‌گیرد.

چین در این طرح شرکت داده نشده و آن را ابزاری برای محدود کردن برنامه‌های اقتصادی خودش می‌داند. بنابراین عجیب نیست که روی یک طرح تجاری مشابه کار می‌کند – و شاید به همین سبب است که از آن لحن و آن شیوه‌های تهاجمی‌ که سال گذشته همین موقع همسایه‌هایش را در حوزه شرق و جنوب دریای چین نگران کرده بود، پرهیز می‌کند.

شی جین پینگ به مرور از طرح‌های نظامی استراتژیک به سوی طرح‌های استراتژیک اقتصادی رفته. طرح «کمربند اقتصادی راه ابریشم» از نشانه‌های این تغییر است. طرحی که قرار است برای احداث زیرساخت‌های انرژی و حمل‌ونقل در آسیای میانه وام‌های چندین میلیارد دلاری بدهد. همچنین در قالب «راه ابریشم دریایی» برای طرح‌هایی مشابه در آسیای جنوب شرقی.

اخیرا رئیس‌جمهور چین به پاکستان و اندونزی رفت تا نظرشان را برای دو طرحی که ذکرش رفت جلب کند.

این در حالی است که طرح همکاری ترانس-پاسیفیک آقای اوباما همچنان گرفتار کنگره و بازی‌های سیاسی در واشنگتن است.
نزدیکی روابط با آسیا از اولویت‌های اوباما در دوره اول ریاست‌جمهوریش بود

هرچه به پایان کار دولت اوباما نزدیک می‌شویم و حواس آمریکایی‌ها بیشتر به انتخابات ریاست‌جمهوری جلب می‌شود، نگرانی متحدان این کشور در شرق آسیا هم بیشتر می‌شود. متحدانی که حس می‌کنند آمريکا در رویارویی با چین نامتمرکز، دور از صحنه، و ناکارآمد است.

اما در طرف دیگر به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها چندان نگران تحکیم رابطه چین و روسیه نیستند. از نگاه آن‌ها پیوند خرس روسی و اژدهای چینی موقتی است و دیر یا زود هر دو طرف پنجه‌هایشان را برای هم عیان می‌کنند.

اوباما پارسال در گفتگویی با نشریه اکونومیست، موضوع را این‌طور بیان کرد: «به‌نظرم روسیه همواره مثل ژانوس (از خدایان اساطیری رومی) هم به غرب نگاه داشته هم به شرق. فکر می‌کنم پوتین نمایان‌گر تنشی عمیق در روسیه است که احتمالا در درازمدت به ضرر این کشور است… به‌نظرم مهم است که تصویر بزرگ‌تر را ببینیم.»

بلندپروازی فعالانه

آن‌چه این معادله را به هم می‌ریزد، بلندپروازی چینی‌هاست.

رهبران چین معتقدند ایالات متحده هرگز از موقعیت‌اش به‌عنوان قدرت بلامنازع در آسیا دست نمی‌کشد. بنابراین سیاست درازمدتشان این است که به مرور دستش را (در این منطقه) کوتاه کنند.

در این راستا طرح‌های توسعه و تجارت منطقه‌ای همان‌قدر مهم است که پیشرفت‌های نظامی.

و البته تکه بزرگ پازل «همکاری استراتژیک» با روسیه است. طرحی که خیال چین را از بیش از ۴۳۰۰ کیلومتر مرز مشترک آسوده می‌کند، آسیای میانه را وارد نقشه اقتصادی چین می‌کند، و تلاش ژاپنی‌ها برای یافتن شریک و مقابله با ادعاهای ارضی چینی‌ها را بی‌ثمر می‌کند.

سال ۲۰۰۹ که اوباما به قدرت رسید، اهداف سیاست خارجی خود را بازسازی رابطه با روسیه و «چرخش به سوی آسیا» اعلام کرد. شش سال بعد، در حالی‌که به پایان دوران قدرتش نزدیک می‌شود، این چین است که رابطه با روسیه را از نو ساخته، و روسیه است که به سوی آسیا چرخیده.

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2015/05/150502_an_china_russia_xi_putin

چین؛ شریک در اموال همه عالم

مِی 6, 2015

ریچارد اندرسون گزارشگر اقتصادی، بی‌بی‌سی

چین هرچه کم داشته باشد، پول نقد کم ندارد. ذخیره ارزی این کشور در گوشه و کنار دنیا سر به چهار تریلیون دلار می‌زند – یا چهار هزار میلیارد دلار.

رشد اقتصادی سالانه چین حدود هفت درصد است. رقمی که به نسبت سال‌های قبل کم شده، اما همچنان برای بیشتر کشورهای توسعه یافته مثل رؤیا می‌ماند.

به تناسب این رشد اقتصادی، سرمایه‌گذاری خارجی سالیانه چین هم در یک دهه گذشته هشت برابر شده. سال ۲۰۱۳ این رقم چیزی بیش از ۱۴۰ میلیارد دلار بود. سال ۲۰۱۴ کمی افت داشت که عمدتا به خاطر کاهش سرمایه‌گذاری این کشور در بخش انرژی بود.

البته این افت به احتمال فراوان مقطعی است، چرا که رشد جمعیت چین، به‌ویژه بزرگ شدن طبقه متوسط، اشتهای این کشور برای منابع مختلف را هم بیشتر می‌کند.

چینی‌ها در یک دهه گذشته بیشترین سرمایه‌گذاری را در آمریکا کرده‌اند، به خصوص از سال ۲۰۱۲ که سرمایه‌گذاری در آمریکا ناگهان اوج گرفت. اگر سرمایه‌گذاری خارجی چین در یک دوره ده ساله را به جای امسال از پارسال حساب می‌کردیم، استرالیا جای آمریکا را می‌گرفت.

اما در اروپا، مقصد مورد علاقه سرمایه چینی بریتانیاست. نیمه اول سال گذشته، سرمایه‌گذاری چین در بریتانیا به ۲۴ میلیارد دلار رسید و با سرمایه‌گذاری آن کشور در آمریکا برابر شد. این رقم بیش از دو برابر ۱۱ میلیاردی است که چین در دوره مشابه در فرانسه سرمایه‌گذاری کرده.

البته چین همه جای دنیا سرمایه‌گذاری می‌کند و قرارداد پشت قرارداد می‌بندد، از جمله در آفریقا، که چینی‌ها هر روز بیش از پیش به آن توجه نشان می‌دهند. دومین اقتصاد بزرگ جهان تا کنون در ۳۴ کشور آفریقایی سرمایه‌گذاری کرده. بیش از همه در نیجریه (۲۱ میلیارد دلار)، بعد در اتیوپی و الجزایر (هر کدام بیش از ۱۵ میلیارد دلار) و بعد آنگولا و آفریقای جنوبی (هر کدام نزدیک ۱۰ میلیارد دلار).

ناگفته پیداست که این حجم عظیم سرمایه‌گذاری بیش از هرچیز به خاطر منابع طبیعی سرشار آفریقاست.

از نکات جالب در این زمینه سرمایه‌گذاری ناچیز چین در ژاپن است: چیزی حدود ۱.۶ میلیارد دلار که تقریبا با سرمایه‌گذاری آن کشور در مغولستان (۱.۴ میلیارد دلار) برابر است. دلیل این امر می‌تواند تنش‌های سیاسی دو قدرت بزرگ اقتصادی جهان باشد – دو قدرتی که اخیر جایشان در رده‌بندی بزرگ‌ترین اقتصادهای جهان عوض شد (چین دوم، ژاپن سوم).

آن‌چه چین بیش از هرچیز نیاز دارد، منابع است. به ویژه آن‌که پیش‌بینی می‌شود انرژی مصرفی این کشور تا سال ۲۰۵۰ سه برابر شود.

از همین روست که سرمایه‌گذاری چین در بخش انرژی از سال ۲۰۰۵ به مراتب بیش از بخش‌های دیگر بوده و به حدود ۴۰۰ میلیارد دلار رسیده. رقمی که برای تأمین مصرف جمعیت ۱.۴ میلیارد نفری این کشور لازم است.

البته سرمایه‌گذاری چین در بخش انرژی سال گذشته افت کرد و بخش بزرگ‌تر پول به حوزه‌هایی چون حمل‌ونقل، مسکن، و فن‌آوری رسید. از آن‌جا که سرمایه‌گذاری در بخش انرژی معمولا بزرگ و در اختیار شرکت‌های دولتی است، افت موقتی سرمایه‌گذاری در این حوزه به معنای افزایش سرمایه‌گذاری بخش خصوصی بوده – که گاه برای کشورهای میزبان جذاب‌تر است.

از دیگر حوزه‌های کلیدی سرمایه‌گذاری چینی‌ها، بخش فلزات است، که برای صنایع مختلف و ساخت‌وساز فزاینده در اقتصاد در حال رشد چین ضروری است.

دولت چین در بعضی شرکت‌ها و پروژه‌های خاص سرمایه‌گذاری‌های عظیم کرده که همه‌شان در بخش انرژی هستند. به‌عنوان نمونه، شرکت ملی نفت فلات‌قاره چین (CNOOC) سال ۲۰۱۳ حدود ۱۵ میلیارد دلار در شرکت نکسن (Nexen) کانادا سرمایه‌گذاری کرد. شرکت‌های دولتی دیگر هم در سال‌های اخیر قراردادهای چندین میلیارد دلاری امضاء کرده‌اند.

از انرژی و منابع که بگذریم، بخش مالی بیشترین میزان سرمایه‌ را جذب کرده، به‌ویژه مورگان استنلی و بانک استاندارد.

اما سرمایه‌گذاری چینی‌ها به مواردی که اشاره کردیم محدود نمی‌شود. از آی.بی.ام (IBM) و بارکلیز (Barclays) گرفته تا فورد (Ford) و جنرال موتورز (General Motors)، کمتر شرکت صاحب‌نامی است که سرمایه چینی به آن وارد نشده باشد. البته رقم این سرمایه‌گذاری‌‌ها معمولا کوچک است، اما به هر حال در مجموع رقم قابل ملاحظه‌ای است.

http://www.bbc.co.uk/persian/business/2015/04/150429_an_china_economy

چه کسانی برنده و بازنده کاهش نرخ سود بانکی در ایران خواهند بود؟

مِی 6, 2015

رضا رامین روزنامه نگار

شورای پول و اعتبار نرخ سودبانکی را در ایران کاهش داد

نرخ سود بانکی در ایران، بعد از اختلاف نظرهای بسیار تعیین شد. شورای پول و اعتبار در جلسه پنچ ساعته شب گذشته (هشتم اردیبهشت)، نرخ سود بانکی را هم برای سپرده‌ها و هم برای تسهیلات کاهش داد.

شورای پول و اعتبار که مرجع تصمیم‌گیر برای نرخ سود بانکی است٬ متشکل از ۱۱ عضو دارای حق رای و دو نماینده مجلس به عنوان ناظر است که به غیر از روسای اتاق بازرگانی و اتاق تعاون٬ سایر اعضای آن مقام‌‌های حکومتی و یا منتخبان دولت هستند.

بر اساس تصمیم تازه شورای پول و اعتبار، حداکثر نرخ سود سپرده‌های بانکی متناسب با طول دوره سپرده‌گذاری و با حداکثر سررسید یک‌ساله، ۲۰ درصد تعیین شد. این نرخ پیش از این ۲۲ درصد بود. نرخ‌های جدید از ۱۵ اردیبهشت اعمال می‌شود.

___________________________________________________________

۳ تاثیر کاهش نرخ سود بر شهروندان ایرانی

تصمیم جدید شورای پول و اعتبار به نفع متقاضیان دریافت تسهیلات است و از منافع سپرده‌گذاران بانکی می‌کاهد. در حالی که عمده هزینه‌ها در سالی جاری٬ از دستمزد نیروی کار تا نرخ انرژی افزایش خواهد داشت٬ اما کاهش نرخ سود٬ هزینه تامین مالی را کاهش خواهد داد.
آن دسته از افراد حقوقی و حقیقی که موفق به دریافت تسهیلات از شبکه بانکی شوند٬ از این فرصت بهره‌مند می‌شوند. در مقابل٬ آن دسته از متقاضیان وام که موفق به دریافت وام نمی‌شوند از فرصت ایجاد شده بی‌بهره می‌مانند.
سپرده‌گذاران بانکی که تا پیش از این و طبق نرخ‌های رسمی تا ۲۲درصد برای سپرده‌های خود سود دریافت می‌کردند٬ از این پس سود کمتری به آنها پرداخت خواهد شد و از این جهت از منافع آنها کاسته می‌شود.

____________________________________________________________

نرخ سود تسهیلات بانکی نیز٬ برای عقود مشارکتی ۲۴ درصد و برای عقود مبادله‌ای ۲۱ درصد تعیین شد که به ترتیب ۴ درصد و ۱ درصد کاهش را نسبت به نرخ‌های پیشین نشان می‌دهد. عقود مشارکتی معمولا برای وام‌های بلندمدت و عقود مبادله‌ای برای وام‌های کوتاه‌مدت است.

نرخ سود تسهیلات لیزینگ نیز همانند عقود مبادله‌ای ۲۱ درصد تعیین شد و در متن مصوبه شورای پول و اعتبار به‌طور جداگانه تاکید شد که دریافت هرگونه وجه دیگری از سوی شرکت‌های لیزینگ ممنوع است.

تعداد شرکت‌های لیزینگ در ایران طی یک دهه گذشته رشد قابل‌توجهی داشته و تسهیلات اعطایی آنها با استقبال مواجه شده است، اما بخش‌ عمده‌ای از این شرکت‌ها تحت نظر بانک مرکزی فعالیت نمی‌کنند و ساماندهی آنها از دغدغه‌های اصلی مقام‌های پولی ایران است.

براساس اطلاعات مندرج در وبسایت بانک مرکزی، تا اوایل زمستان گذشته تنها ۳۲ شرکت لیزینگ دارای مجوز فعالیت از سوی این بانک بوده‌اند، اما به گفته مدیران انجمن شرکت‌های لیزینگ، بیش از ۳۰۰ شرکت لیزینگ در سراسر ایران فعال هستند و برخی گزارش‌های غیررسمی که در خبرگزاری‌های ایران بازتاب پیدا کرده٬ این رقم را بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ شرکت برآورد کرده است.
دفاع دولت از کاهش اداری نرخ سود

ولی‌الله سیف، رییس‌کل بانک مرکزی ایران که ریاست شورای پول و اعتبار را هم بر عهده دارد٬ بعد از پایان جلسه شورا در دفاع از تصمیم‌های اتخاذ شده به خبرنگاران گفت: «پیش از این نرخ سود بانکی واقعی نبود و یک واگرایی بین نرخ سود بانکی و اقتصاد کشور ایجاد شده بود.»

آقای سیف گفته «از طرف دیگر وضعیت تسهیلات تکلیفی و معوقات بانک‌ها و فعالیت‌های نامنضبط بانک‌ها٬ منجر به بررسی و تعیین نرخ سود بانکی و تعیین تکلیف آن در جلسه شورای پول و اعتبار و در نهایت تصویب ساختار جدیدی برای نرخ سود بانکی شد.»

__________________________________________________________

بیشتر بخوانید:

چرا شهروندان ایرانی در انتظار اعلام نرخ سود بانکی اند؟

__________________________________________________________

تعیین تکلیف نرخ سود بانکی در حالی انجام گرفت که مخالفان تعیین دستوری نرخ سود بانکی، طی هفته‌های گذشته، مقالات و مصاحبه‌های مختلفی در انتقاد به روش تعیین نرخ سود در ایران منتشر کرده بودند.

این افراد٬ تعیین نرخ سود خارج از ساز و کار بازار را اقدامی برخلاف روال بانکداری متعارف روز دنیا می‌دانند. مخالفان تعیین دستوری نرخ سود٬ همچنین عنوان می‌کنند که کاهش مصنوعی هزینه دریافت تسهیلات، پیام غلط و غیرواقعی به فعالان اقتصادی می‌دهد، زیرا فعالیت‌های اقتصادی را با هزینه‌های غیرواقعی تنظیم می‌کند.
مخالفان چه می گویند؟

مخالفان تعیین دستوری نرخ سود٬ همچنین عنوان می‌کنند که کاهش مصنوعی هزینه دریافت تسهیلات، پیام غلط و غیرواقعی به فعالان اقتصادی می‌دهد، زیرا فعالیت‌های اقتصادی را با هزینه‌های غیرواقعی تنظیم می‌کند.

در مقابل، موافقان نرخ سود بانکی نیز با تاکید براینکه بنگاه‌های اقتصادی، به ویژه بخش تولید، از کمبود منابع مالی رنج می‌برند، کاهش نرخ سود را برای کمک به تامین مالی ارزان‌تر بنگاه‌ها٬ موثر می‌دانند. در میان اعضای دولت، افرادی همچون وزیر صنعت، معدن و تجارت٬ که در شورای پول و اعتبار نیز عضویت دارد٬ جز موافقان کاهش سود بانکی هستند. خواسته آنها تامین تسهیلات با نرخ سود ارزان‌تر برای واحدهای اقتصادی است.
سهم ناچیز بخش خصوصی از اعتبارات بانکی

برخی پژوهش‌های انجام گرفته نشان می‌دهد٬ طی سال‌های گذشته بخش کمی از تسهیلات بانکی به بخش خصوصی و واحدهای کوچک اقتصادی پرداخت شده است و سهم بزرگی از وام‌های بانکی به شرکت‌های بزرگ تعلق گرفته که به‌طور عمده دولتی و یا شبه‌دولتی هستند. این موضوع باعث ایجاد این نگرانی شده که کاهش سود تسهیلات باز هم به نفع بنگاه‌های بزرگ دولتی تمام شود و دوباره بخش بزرگی از تسهیلات به آنها پرداخت شود.

از جمله فرهاد نیلی، رییس پژوهشکده پولی و بانکی که تحت نظر بانک مرکزی فعالیت می‌کند در جلسه‌ای در اتاق بازرگانی ایران گفته بود: «۱۰ درصد بنگاه‌های اقتصادی ۷۰ درصد تسهیلات را دریافت می‌کند و آمار نشان می‌دهد ‌اینها همان بنگاه‌های بزرگ هستند که بهره‌وری آنها کمتر از سایر بنگاه‌ها است.»

وزیر راه و شهرسازی نیز که در زمره منتقدان عملکرد نظام بانکی ایران قرار دارد، به تازگی در یک میزگرد مطبوعاتی گفته: «وضعیت پرداخت تسهیلات نشان می‌‏دهد که در سال ۱۹۹۴ نظام اعتباری که عمدتا در ایران متکی به نظام بانکی و بازار پولی است معادل ۲۱ درصد تولید ناخالص داخلی به بخش خصوصی تسهیلات پرداخت کرده‌‏اند و در یک روند صعودی این ظرفیت در سال ۲۰۰۸ به ۳۷ درصد افزایش یافته اما به یکباره در یک روند نزولی شدید در سال ۲۰۱۳ به ۱۲ درصد سقوط کرده است. در سال ۲۰۱۳ مقدار این شاخص برای کشورهای کم ‏درآمد ۲۸ درصد، کشورهای با درآمد متوسط ۸۶ درصد و کشورهای توسعه‌‏یافته ۱۵۹ درصد بوده است»
موافقان چه می گویند؟

موافقان نرخ سود بانکی نیز با تاکید براینکه بنگاه‌های اقتصادی، به ویژه بخش تولید، از کمبود منابع مالی رنج می‌برند، کاهش نرخ سود را برای کمک به تامین مالی ارزان‌تر بنگاه‌ها٬ موثر می‌دانند

وزیر راه و شهرسازی همچنین دستیابی دولت به هدف رشد اقتصادی ۸ درصدی و ایجاد یک میلیون شغل در سال را با این نسبت پایین پرداخت وام به بخش خصوصی غیرممکن دانسته است و گفته «همین ۱۲ درصد هم محل بحث است به این دلیل که طبق اعلام بانک مرکزی، بیش از نیمی از تسهیلات اعطایی در هر سال مربوط به تجدید قراردادهاست و در واقع پول واقعی، سهمی کمتر از ۶ درصد دارد.»
هماهنگی یا تبانی؟

فارغ از اینکه کاهش دستوری نرخ سود تا چه میزان در عمل٬ به نفع واحدهای کوچک و خصوصی خواهد بود٬ روال طی شده برای تعیین این نرخ٬ ابهامات قابل توجهی ایجاد کرده است. جلسه مشترک مدیران عامل بانک‌ها و سپس جلسه شبانه آنها با رییس‌کل بانک مرکزی سه روز پیش از جلسه شورای پول و اعتبار٬ مجموعه بانکی ایران را در معرض اتهام تبانی قرار داده است.

مدیران عامل بانک‌ها در تاریخ ۲۹ فروردین جلسه‌ای تشکیل دادند و نسبت به کاهش سود سپرده‌ها تا ۲۰ درصد اعلام آمادگی و توافق کردند. پس از آن و درتاریخ پنجم اردیبهشت٬ مدیران عامل بانک‌ها بعد از ساعت اداری به بانک مرکزی رفتند و با رییس‌کل بانک مرکزی جلسه «هم‌اندیشی» برگزار کردند.

برگزاری این جلسات باعث شد تا برخی عنوان کنند این اقدامی خلاف قواعد اقتصادی است٬ چون ارایه‌دهندگان خدمات بانکی باید در رقابت با هم به عرضه تسهیلات و خدمات بپردازند نه در توافق باهم.

از جمله افراد معترض به این موضوع پدرام سلطانی نایب رییس اتاق بازرگانی بود که در مقاله‌ای با اشاره به خبر توافق بانک‌ها برای پرداخت سود ۲۰ درصد نوشت: «اگر این خبر در جراید یکی از اقتصادهای آزاد دنیا منتشر می‌شد بلافاصله نهادهای ضد‌انحصار آن کشور دست به‌کار می‌شدند و بانک‌ها را به جرم تبانی و تثبیت قیمت (price fixing) به پرداخت جرایم سنگینی محکوم می‌کردند.»

توافق از قبل برای اعطای سود یکسان٬ برای دومین سال پیاپی است که رخ می‌دهد و نتیجه رویکرد بانک مرکزی در دولت حسن روحانی است.

باید دید منابع موجود در جامعه تا چه میزان در بانک‌ها سپرده‌گذاری می‌شود و تا چه اندازه به بازارهای موازی از جمله مسکن می‌رود. اتفاقی که اگر ابعاد آن گسترده باشد٬ نه تنها باعث رشد قیمت مسکن می‌شود٬ بلکه بانک‌ها را خالی از منابع و توان وام‌دهی آنها را کاهش می‌دهد. واضح است که کاهش توان بانک‌ها برای وام‌دهی٬ بیش از هر چیز وام‌گیرندگان بدون حامی را در صف دریافت وام منتظر می‌گذارد.

رفتار اداری با اقتصاد و کاهش دستوری نرخ سود٬ از جمله انتقادهای کمپین انتخاباتی حسن روحانی به عملکرد دولت محمود احمدی‌نژاد بود و هنوز هم برخی نزدیکان و اعضای دولت نسبت به این رویه انتقاد دارند. بانک مرکزی تحت فشار این انتقادها٬ به دنبال آن است تا نشان دهد اگر دستوری صادر کرده٬ پیشتر درباره آن با شبکه بانکی توافق داشته است.

اینکه «توافق داوطلبانه» چگونه به صورت یک «بخشنامه لازم‌الاجرا» ابلاغ می‌شود و برای سرپیچی از مفاد آن٬ جریمه گذاشته می‌شود٬ بحثی حقوقی است که بیش از هر چه تسلط دولت ایران بر بازار پول و نظام بانکی را نشان می‌دهد.

آنچه در مصوبه جدید شورای پول و اعتبار درخصوص نرخ سود مشهود است ادامه روند سال‌های گذشته در تعیین این نرخ کلیدی اقتصادی است. از این پس باید منتظر آمارها رسمی بود تا در پایان سال مشخص شود٬ کاهش هزینه دریافت وام٬ به نفع چه کسانی تمام شده است و کدام شرکت‌ها توانسته‌اند وام‌های بیشتری دریافت کنند.

همچنین باید دید منابع موجود در جامعه تا چه میزان در بانک‌ها سپرده‌گذاری می‌شود و تا چه اندازه به بازارهای موازی از جمله مسکن می‌رود. اتفاقی که اگر ابعاد آن گسترده باشد٬ نه تنها باعث رشد قیمت مسکن می‌شود٬ بلکه بانک‌ها را خالی از منابع و توان وام‌دهی آنها را کاهش می‌دهد.

واضح است که کاهش توان بانک‌ها برای وام‌دهی٬ بیش از هر چیز وام‌گیرندگان بدون حامی را در صف دریافت وام منتظر می‌گذارد.

http://www.bbc.co.uk/persian/business/2015/04/150429_l12_iran_interest_rate_bank_cb