Archive for آگوست 2013

کاریزمازدایی از کاریزما: کاریزماتیک کیست؟

آگوست 30, 2013

پیام یزدانجو

نویسنده و پژوهشگر

در صحنه‌ سیاسی قرن بیستم، پیدایش چهره‌های «کاریزماتیک» ‌از برجسته‌ترین پدیده‌ها در ابعاد جهانی است، رهبرانی که جاذبه‌ افسون‌کننده و انتقادناپذیری برای انبوه پیروان و هوادارانشان داشته، برخی از آنان (همچون هیتلر، موسولینی، استالین) اکنون به ورطه‌ بدنامی و بی‌اعتباری افتاده‌اند و از برخی (مانند گاندی، نهرو، ماندلا) همچنان با علاقه و احترام یاد می‌شود – دیگرانی هم در برزخ بین این دو سرگردانند.

امروزه، کمتر کسی در معنا و مصادیق «کاریزما» و «کاریزماتیک» شک و شبهه دارد، و در عین حال کمتر کسی حدس می‌زند رواج این اصطلاحات از اواسط قرن بیستم آغاز شده، پیشتر استفاده از آن‌ها به شاخه‌ خاصی از الاهیات مسیحی محدود می‌شد.

«با ظهور مسیحیت و با رسالات پولس رسول (به ویژه رساله‌های اول و دوم خطاب به قرنتیان) بود که کاریزما کاربرد تازه‌ای در گفتمان سیاسی – الاهی پیدا کرد.»

به لحاظ ریشه‌شناسی، «کاریزما» برگرفته از «خاریسما»ی یونانی به معنای «جاذبه‌ ذاتی» است که خود از «خاریتاس» به معنای متانت، جذابیت، برکت، و موهبت می‌آمد.

خاریسما در عهد باستان رواج محدودی داشت که البته حامل هر دو معنای اصلی این واژه بود: در معنای اول به جاذبه‌های ظاهری یک نفر اطلاق می‌شد (و خصلتی دنیوی و سکولار داشت)، و در معنای دوم از فرهمندی الوهی یا برخورداری از موهبتی آسمانی حکایت می‌کرد (و امری اساطیری یا الاهیاتی بود)

در هر دو حالت، خاریسما ویژگی‌های مشخص اما مرموزی بود که طبیعت یا آسمان و خدایان به فردی اعطا کرده، این فضیلت ذاتی و موهبت مادرزادی او را از دیگران متمایز می‌کرد و بر آنان برتری می‌بخشید.

با ظهور مسیحیت و با رسالات پولس رسول (به ویژه رساله‌های اول و دوم خطاب به قرنتیان) بود که کاریزما کاربرد تازه‌ای در گفتمان سیاسی – الاهی پیدا کرد.

پولس کاریزما را مجموع مواهبی می‌شمرد که به لطف الاهی یا به یمن روح‌القدس به افرادی اعطا شده، آنان را شایسته‌ رهبری و سروری می‌سازد. کاریزمای مسیحی هم مصادیق معدودی داشت (‌چنین الطافی اصولاً در چهره‌های مقدس مسیحیت متجلی می‌شد)؛ با این حال، استفاده‌ پولس از «کاریزما» برجسته‌کننده‌ وجهی از این اصطلاح شد که امروزه هم از وجوه معرف آن به شمار می‌رود: جاذبه‌ای انفرادی (فردی) که اثری اجتماعی (جمعی) دارد.

«ژان بودریار با تبیین بی‌تفاوتی و مسئولیت‌گریزی توده‌ها توهمات رایج در باب معصومیت «اکثریت‌های خاموش» را تاراند، و پیر بوردیو با تشریح مبانی مادی و تاریخی کاریزما توضیحات وبری در خصوص بنیان انتزاعی و اسرارآمیز آن را یکسر زیر سوال برد.»

کاربرد مدرن کاریزما اما با ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی، در اوایل قرن بیستم آغاز شد. وبر بود که با طرح «اقتدار کاریزماتیک» اسباب رواج این اصطلاح در دهه‌های بعد را فراهم کرد – در واقع، کاربرد کاریزما تا زمان وبر آن‌چنان کمیاب بود که تالکوت پارسونز (جامعه‌شناس آمریکایی و مترجم و مفسر آثار وبر به انگلیسی) اشتباهاً آن را ساخته و پرداخته‌ خود او دانسته بود.

وبر در طرح مشهور خود برای طبقه‌بندی و تحلیل شیوه‌ها و سرچشمه‌های «حاکمیت مشروع»، در کنار «اقتدار سنتی» و «اقتدار عقلانی – قانونی»، به نوع سومی از حاکمیت قائل شد که مشروعیت خود را از کاریزمای متجلی در وجود یک رهبر برجسته می‌گرفت، رهبری که به شیوه‌ای سکولار و دنیوی بر خصلت‌های استثنایی و شبه‌الاهی‌اش اتکا داشت و با «اقتدار کاریزماتیک»اش بر انبوه مردم حکومت می‌کرد. ‌

آن‌گونه که از آرای وبر در دو کتاب سترگش «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» و «اقتصاد و جامعه» بر می‌آید، اقتدار کاریزماتیک از «وفاداری و سرسپردگی» انبوه مردم به «قداست، قهرمانی، یا خصایص بی‌بدیل یک شخص و الگوها و نظامی که بنیان نهاده» نشات می‌گرفت: کاریزما فطری و ذاتی بود، اکتسابی و آموختنی نبود، امتیاز «فوق‌العاده»‌ای بود که فرد را از انبوه مردم «عادی» جدا می‌کرد و فوق آن‌ها قرار می‌داد.

در عین حال، وبر اصرار داشت که اقتدار کاریزماتیک نه فقط به یمن کاریزمای فرد که در رابطه‌ بین او و پیروانش، در پذیرش این امتیاز از سوی سرسپردگان او، به فعلیت در آمده، مشروعیت می‌یابد؛ از همین رو است که، در «نظریه‌ سازمان‌یابی اجتماعی و اقتصادی»، تصریح می‌کند که عمده‌ترین شرط کارآیی و اعتباریابی اقتدار کاریزماتیک «به رسمیت شناخته شدن» کاریزمای یک رهبر از سوی افراد زیر نفوذ او است.

همچنین، شخص کاریزماتیک در نتیجه‌ این رسمیت‌یابی اقتداری انقلابی پیدا می‌کند، اما نهایتاً باید با دو شکل دیگر حاکمیت به سازش برسد، وگرنه با مرگش اقتداری که بنیان نهاده از میان خواهد رفت – مگر آن که در روند «تحکیم و تثبیت» یا رایج و روزمره ساختن کاریزما، اقتدار کاریزماتیک اش به فرد دیگری انتقال یافته یا اقتداری بوروکراتیک / سنتی ادامه‌دهنده‌ اقتدار از دست رفته شود.

با ترجمه‌ آثار وبر به انگلیسی و دسترسی گسترده‌‌ به آرای او، «کاریزما» و «کاریزماتیک» در اواسط قرن بیستم به تعابیر غالبی در توصیف چهره‌های سیاسی برجسته بدل شد، چهره‌‌هایی – چه مثبت چه منفی – که جذابیت مقاومت‌ناپذیری برای توده‌ها داشته، توان اثرگذاری بی‌مانندی بر آن‌ها یافته بودند: رهبر کاریزماتیک ابرمردی بود که فراتر از اراده و اختیار مردم آنان را تحت تاثیر قرار می‌داد و هیچ‌کس یارای مقاومت در برابر او، یا حق انتخاب و انتقاد نداشت. در عین حال، چنین برداشتی، فارغ از این که تا چه حد وبری بوده، به زودی مورد تردید و مداقه‌ انتقادی قرار گرفت.

به ویژه، با ظهور جنبش‌های انقلابی، مارکسیستی، و پوپولیستی و، در ادامه، با افشای سازوکار نظام‌های برآمده از این جنبش‌ها روشن شد آن‌چه اکنون کاریزما خوانده می‌شود عمدتاً حاصل کار ایدئولوژی‌های ارتجاعی و تبلیغات سیاسی برای بت‌سازی و «شخصیت‌پرستی» بوده، هرچه بیشتر آشکار شد که کاریزما بیش از آن که مقوله‌ای متعلق به روان‌شناسی فردی باشد پدیده‌ای قابل درک و تحلیل در جامعه‌شناسی سیاسی، رفتارشناسی توده‌ها، و روان‌شناسی اجتماعی است.

«ظهور مستمر شخصیت‌های کاریزماتیک در این‌گونه جوامع نشان می‌دهد که فرهنگ تقلید و تبعیت و سنت مرید و مرادی و مانند این‌ها تا چه اندازه می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در توان و تمایل یک ملت برای تن دادن به یک اقتدار کاریزماتیک و تبدیل آن به مفری برای مسئولیت‌گریزی داشته باشد.»

کاریزما بیش از آن که به متعلقات یک شخصیت اشاره داشته باشد به صفاتی اکتسابی اشاره دارد که دیگران (دستگاه‌های تبلیغاتی و البته توده‌های مردم) به او منتسب کرده، شخصیت کاریزماتیکی از او می‌سازند و او را بر سرنوشت همگان حاکم می‌کنند. اشکال کار وبر آن‌جا بود که تحلیل خود از کاریزما را در چارچوبی اجتماعی ارائه داده، اما در تعریف و توصیف آن همچنان به روان‌شناسی فردی اتکا می‌کرد.

به دنبال این بازبینی، و با توجه به کارنامه‌ تاریک بسیاری از رهبران کاریزماتیک (گرایش بی‌حدوحصر آنان به اعمال خودکامگی سیاسی، استبداد اجتماعی، و سرکوب فکری و فرهنگی)، بسیاری وبر را مبلغ حکومت‌های تمامیت‌خواه یا فاشیستی شمرده، آرایش در باب اقتدار کاریزماتیک را وسیله‌ای برای مشروعیت‌یابی این‌‌گونه نظام‌ها شمردند.

با این حال، آن‌چنان که به‌ویژه با آثار جامعه‌شناسان، فیلسوفان، و فرهنگ‌شناسان فرانسوی روشن شد، وبر نه توجیه‌کننده که توضیح‌دهنده‌ اقتدار کاریزماتیک بود، و از قضا آن‌چه در عمل اتفاق افتاد از تیزبینی تحلیلی او حکایت داشت.

در همین راستا، ژان بودریار با تبیین بی‌تفاوتی و مسئولیت‌گریزی توده‌ها توهمات رایج در باب معصومیت «اکثریت‌های خاموش» را تاراند، و پیر بوردیو با تشریح مبانی مادی و تاریخی کاریزما توضیحات وبری در خصوص بنیان انتزاعی و اسرارآمیز آن را یکسر زیر سوال برد.

و این در حالی بود که، رولان بارت در «اسطوره‌شناسی‌ها»یش عرصه‌ی تازه‌ای در نقادی فرهنگی و اجتماعی گشوده، نشان داده بود آن‌چه در ایدئولوژی‌های رایج به‌عنوان امور «طبیعی» ارائه و تبلیغ می‌شود در واقع اموری خودساخته و مصنوعات «فرهنگی» است: کاریزما و همانندانش بیش از آن که صفاتی ذاتی و طبیعی بوده باشند به تلقی خاصی از جاذبه‌های فردی اشاره دارند که تماماً توسط فرهنگ‌های بشری ساخته می‌شوند.

سوای تحلیل‌های نظری، در رد ذاتی و طبیعی بودن کاریزما به واقعیات ملموس متعددی می‌توان استناد کرد. نگاهی به نام‌نامه‌ برجسته‌ترین رهبران کاریزماتیک علناً نشان می‌دهد چنین شخصیت‌هایی اغلب نه فقط به لحاظ ویژگی‌های شخصی امتیاز عمده‌ای نداشته بلکه بعضاً جاذبه‌ای بسیار کمتر از افراد عادی داشته‌اند.

به علاوه، این واقعیت که رهبر کاریزماتیک و محبوبِ یک ملت می‌تواند برای ملت دیگری منفور و مشمئزکننده و عاری از هرگونه کاریزما باشد گواه روشنی بر «فرهنگی»، و نه «طبیعی»، بودن کاریزما است، وگرنه ویژگی طبیعی طبعاً باید از توان تاثیرگذاری نسبتاً یکسانی بر عموم ملل بهره‌ور باشد.

افزون بر این‌، «جایگاه» یک شخصیت عاملی است که عمدتاً از چشم عموم دور می‌ماند حال آن که، دقیقاً به دلیل برتری «موقعیت» بر «شخصیت»، جانشنیان یک رهبر کاریزماتیک هم عموماً از کاریزمایی کم‌وبیش به حد رهبر پیشین بهره‌ور می‌شوند.

وانگهی، امکان افول شخصیت‌های کاریزماتیک (کاریزمازدایی از آنان) خود دلیل دیگری در تایید انتسابی بودن این ویژگی است: این امکان که یک شخصیت، در عین حفظ ویژگی‌های شخصی‌اش، کاریزمای خود را ناگهان یا به مرور از دست بدهد نشان‌دهنده‌ی این نکته است که کاریزما نه یک ذات کشف‌کردنی که یک ظاهر خلق‌کردنی است.

کاریزما بی ‌زمان و ‌مکان نیست: یک شخصیت تنها در زمان و مکان مناسب می‌تواند کاریزماتیک شود و، در اقتدار کاریزماتیک، عامل تعیین‌کننده نه وجود طبیعی شخص که آن تصویری است که در فرهنگ خاصی از او ساخته می‌شود.

این‌جا است که نقش فرهنگ‌ها در ساخت و پرداخت شخصیت‌های کاریزماتیک را باید مورد تاکید قرار داد. در واقع، آن‌چنان که از سیر تحولات جوامع بشری بر می‌آید، جامعه هرچه فرهنگ سنتی‌تر و / یا توده‌ای‌تری داشته باشد آمادگی بیشتری برای خلق رهبران کاریزماتیک خواهد داشت. (از این نظر، هم جوامع سنتی و هم جوامع مدرنِ مایل به همرنگی، همسانی، و تبعیت‌های توده‌ای به یک اندازه در معرض خطر اند)

«خوب یا بد، امروزه «شخصیت کاریزماتیک» در حال عقب‌نشینی از صحنه‌ سیاسی و رجعت به حوزه‌ غیرسیاسی (دین و آیین) است، و در حوزه‌ فردی هم اصطلاحاتی مانند «سوپر استار» و «سلبریتی» جای آن را گرفته‌اند.»

ظهور مستمر شخصیت‌های کاریزماتیک در این‌گونه جوامع نشان می‌دهد که فرهنگ تقلید و تبعیت و سنت مرید و مرادی و مانند این‌ها تا چه اندازه می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در توان و تمایل یک ملت برای تن دادن به یک اقتدار کاریزماتیک و تبدیل آن به مفری برای مسئولیت‌گریزی (نفی آزادی اراده و امکان انتخاب، و در نتیجه، سلب مسئولیت از خود) داشته باشد.

از قضا، در همین‌گونه جامعه‌ها است که تبلیغات حکومتی حد اعلای توان خود را در بهره‌برداری از تمایل توده‌ها به بت‌سازی و شخصیت‌پرستی به کار می‌برند: «شخصیت‌ کاریزماتیک» عموماً محصول همین همدستی تبلیغات و توده‌ها است.

طرح «اقتدار کاریزماتیک» از سوی وبر به روشن شدن ساختار حاکمیت در بسیاری از جوامع منجر شد، اما کم‌رنگ شدن نقش کاریزما در معادلات قدرت معاصر هم پی‌آمد روشن‌گری‌ها‌ و بازبینی‌هایی است که در برداشت وبری از بنیان طبیعی و نافرهنگی کاریزما صورت گرفت.

خوب یا بد، امروزه «شخصیت کاریزماتیک» در حال عقب‌نشینی از صحنه‌ سیاسی و رجعت به حوزه‌ غیرسیاسی (دین و آیین) است، و در حوزه‌ فردی هم اصطلاحاتی مانند «سوپر استار» و «سلبریتی» جای آن را گرفته‌اند.

جاذبه‌ فردی دیگر امری اسرارآمیز و آسمانی دانسته نمی‌شود گو این که بعضاً اکتسابی و آموختنی هم نباشد.

هرچه باشد، جامعه‌ توده‌ای اگر بخواهد از «حاکمیت سنتی» به «حاکمیت عقلانی – قانونی» گذار کند چاره‌ای جز کنار گذاشتن چهره‌های کاریزماتیک ندارد – هرچند که رفتار توده‌ها در برابر شخصیت‌های کاریزماتیک هنوز هم یادآور این گفته‌ تاسیتوس، تاریخ‌نگار رمی در دو هزار سال پیش، است که: «خود ساختند و به خودساخته ایمان آوردند.»

طرفداران مائو با کتاب سرخ او در انقلاب فرهنگی چین

http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2013/08/130826_l44_nazeran_charisma.shtml

زنان دیپلمات و مرضیه های سیاستمدار

آگوست 30, 2013

مجله مهر نوشت: اگر در دولت دهم محمود احمدی نژاد، انتصاب اولین زن وزیر بعد از انقلاب را به نام دولت خود ثبت کرد، حالا حسن روحانی انتصاب اولین سفیر زن بعد از انقلاب را به نام دولت خود می خواهد ثبت کند و البته اولین سخنگوی زن دستگاه دیپلماسی را هم. این میان حالا اگر احمدی نژاد به اشاراتی که از قم می رسید توجه نکرد تا رابطه روحانیت و دولت در دولت دهم به تیرگی رود، برای حسن روحانی که از متن روحانیت است توجه به حساسیت های روحانیت اهمیتی بسزا دارد. چنین هم بود که او زیر بار انتصاب وزیر زن در دولتش نرفت اما تصمیم به انتصاب سفیرزن گرفت.

خانم سفیر
بعد از انتشار خبر انتصاب سفیر زن نام گزینه های مختلفی در رسانه ها مطرح شد. منصوره شریفی صدر ، مدیرکل امور بانوان وزارت امور خارجه یکی از این گزینه ها بود. شریفی صدر پیشتر به عنوان نخستین زن در مسئولیت کاردار در سفارت ایران در ژاپن منصوب شده است.

تا پیش این، ایران یک زن سفیر به خودش دیده است. مهرانگیز دولتشاهی خواهر زاده صادق هدایت اولین زن سفیر ایران بود. او دختر محمدعلی میرزا شکوه­ الدوله، وزیر پست و تلگراف و تلفن و خواهر مهین دولتشاهی، همسر مظفر فیروز وزیر کار در کابینه احمد قوام است. دولتشاهی سابقه سه دوره حضور در مجلس شورای ملی را هم دارد و برای اولین بار علیرغم اینکه جزو کادر رسمی وزارت خارجه نبود، در سال ۱۳۵۴ از او برای تصدی سفارت ایران در دانمارک دعوت به عمل آمد.

پیش از عزیمتش به دانمارک جمعیتی به نام جمعیت راه نو را تاسیس کرده بود که در جهت احقاق حقوق بانوان فعالیت می کرد. او برای اینکه به روحانیت آن زمان نشان دهد فعالیت جمعیت متبوعش در جهت بی بندوباری زنان نیست راهی به حوزه های علمیه قم هم پیدا کرد و تا دفتر مراجع بزرگی چون آیت الله بروجردی هم رفت. در گذار همین تلاش هایش با امام موسی صدر هم دیداری می کند. خانم سفیر در خاطراتش می گوید: « قرار گذاشتیم که بیاییم منتهی نرفتیم توی اتاق جمعیت، آمدیم به اتاق پذیرایی من. یکیش یک آقایی بود اگر اشتباه نکنم اسمش غفاری بود. او معلم قرآن شرعیات مدارس بود. در واقع کارمند خود وزارت آموزش بود. منتهی خوب با قم هم ارتباط داشت. یکیش آقای موسی صدر بود. آن موقع هم خوب نسبتا جوان بود. به نسبت اینکه جوان بود، من دیدم چقدر اطلاعات عمومی دارد … گمان می کنم زیاد می دانست. جلسه خیلی جالبی داشتیم. چند نفر از خانم های جمعیت بودند و ما راجع به مسائل مختلف با این آقا صحبت کردیم … ما گفتیم که ما با خیلی از بی بندوباری ها موافق نیستیم، حتی با آن جور چیز ها که به ضرر زن تمام می شود مخالفیم. فرض کن آن چیزهایی که خیلی ها خیال می کنند شب زنده داری و نمی دانم آن جور مجالس و خیلی بی بندوباری ها به نظر ما این ها به ضرر زن است»
دولتشاهی تا روزهای وقوع انقلاب در سفارت ایران در دانمارک بود و نشان عالی هم از ملکه دانمارک گرفت.

مرضیه افخم (سمت راست) و منصوره شریفی(سمت چپ) گزینه های احتمالی اولین سفیر زن و سخنگوی وزارت خارجه بعد از انقلاب اسلامی هستند

مرضیه های دیپلمات
از مرضیه افخم به عنوان سخنگوی جدید دستگاه دیپلماسی یاد می شود اما در سال 67 یک مرضیه دیگر هم بود که راهی مسکو شد تا به همراه آیت الله جوادی آملی و جواد لاریجانی پیام امام را به رهبر شوروی ابلاغ کند.
مرضیه حدیدچی که در آن زمان نماینده مجلس شورای اسلامی هم بود درباره این سفر می گوید: یک روز که برای بازدید وارد زندان کچوئی شدم، از بلندگو من را صدا کردند؛ قدری نگران شدم و مراجعه کردم که مشخص شد مرحوم حاج احمد آقا (رضوان‏ الله تعالى علیه) تماس گرفتند. قبل از ظهر کارهایم را تمام کردم و به جماران مراجعه کردم. حاج احمدآقا فرمودند که حضرت امام‏ نامه‏ اى براى آقاى گورباچف دارند و از بین خانم ها شما انتخاب شده اید و همچنین آیت‏ الله جوادى آملى و آقاى جواد لاریجانى انتخاب شده‏ اند؛ آماده باشید تا هر زمان که حضرت امام(ره) فرمودند، این پیام را براى آقاى گورباچف ببرید.

مرضیه حدیدچی (دباغ) با سابقه ای طولانی از مبارزات انقلابی به همراه یت الله جوادی آملی و دکتر لاریجانی عازم این سفر می شوند. در فرودگاه مسکو دیپلماتی که به استقبال هیات ایرانی آمده بودند به جای آنکه دسته گل را به رهبر هیات و ایت الله جوادی آملی بدهد به اشتباه به مرضیه دباغ می دهد. وی می گوید: «وقتى به شوروى رسیدیم، تعدادى به استقبال آمدند. مسئول تشریفات خود آقای گورباچف به استقبال ما آمده بود. احساس کردم این بنده خدا وقتی چشمش به چادر من و عبای آیت الله جوادی آملی افتاد، قدری هول شده بود و نمی دانست که چه خبر است؟ در دنیا مرسوم است وقتى هیأتى وارد کشورى مى‏ شود، گلى که براى استقبال آورده مى‏ شود، به رئیس هیأت مى‏ دهند؛ این مسئول تشریفات دسته گل را به من داد و من احساس می کردم که تنش می لرزید و نمی فهمید چه کار می کند بنابراین دسته گل را محضر آیت الله جوادی آملی دادم.»این هیات نامه معروف امام را در اتاق گورباچف قرائت می کنند و به توصیه امام بدون اینکه به جای دیگری بروند مستقیم به فرودگاه برمی گردند و راهی ایران می شوند.

دولت روحانی حالا اولین دولتی است که زنان راهی به دستگاه دیپلماسی یافته و سفارت می گیرند و سخنگو می شوند. باید دید از بین نام های مطرح شده چه کسی اولین زن سفیر در جمهوری اسلامی می شود؟
http://ayandeonline.com/?a=content.id&id=3914

تصویر سال اول رهبری آیت‌الله خامنه‌ای در خاطرات هاشمی‌رفسنجانی

آگوست 26, 2013

مهدی خلجی

نویسنده و پژوهشگر امور اسلامی

«بچه‌ها یکی از کتاب‌هایم را پاره‌ کرده‌اند که باعث اوقات‌تلخی‌ام شد». «عفت، تلفنی از سخت‌گیری‌های نامعقول درمورد مبارزه با زنان بدحجاب گفت و پیشنهاد داشت با منطق آن‌ها را هدایت کنند». «شب مهدی و فرشته به منزل آمدند. وضع امروز جوانان با گذشته خیلی فرق کرده است». «عصر بچه‌ها می‌خواستند مرا در استخر بیندازند، زورشان نرسید. فهمیدند پدرشان قدرت جسمی بیش از آن‌ها دارد».

به دشواری می‌توان جملاتی از این دست را – که بازتاب زندگی خصوصی و روزمره است – از قلم مقامات بلندپایه‌ی جمهوری اسلامی خواند. از این رو و به دلائل بسیار دیگر، یادداشت‌های روزانه‌ی اکبر هاشمی رفسنجانی، از بنیادگذاران جمهوری اسلامی، سندی برجسته و کم‌نظیر در چهار دهه‌ گذشته است. این یادداشت‌ها با عنوان ثابت «کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی» و عنوانی خاص برای هر جلد منتشر می‌شود. تازه‌ترین جلد با عنوان «اعتدال و پیروزی» مربوط به سال ۱۳۶۹ هجری خورشیدی است، نخستین سالی که بدون آیت الله خمینی آغاز می‌شود و دل‌مشغولی اصلی آقای رفسنجانی، در مقام رئیس جمهوری، بازسازی کشور پس از جنگ و رسیدن به توافق با صدام حسین بر سر قرارداد صلح و پرداخت غرامت و تبادل اسیران است.
رابطه با آمریکا، میان اصرار و انکار

در روزنوشت‌های این سال، اشارات چندی به میانجی‌گری‌های کشورهای گوناگون برای مذاکره‌ی مستقیم میان ایران و آمریکا و عادی‌سازی روابط هست. در فروردین‌ماه عیسی کلانتری و جلال ساداتیان از سفر زلاندنو بازمی‌گردند و پیام جیمز بیکر، وزیر امور خارجه‌ آمریکا، را به میانجی وزیر امور خارجه زلاندنو برای ایران می‌آورند. این پیام خواهان بهبود بخشیدن به رابطه‌ ایران و آمریکا و حل مسأله‌ گروگان‌های آمریکایی در لبنان است. در کتاب چیزی درباره‌ی پاسخ ایران به این پیام نمی‌بینیم.
گفت و گوی رهبر و رئیس جمهور درباره یادداشت عطاالله مهاجرانی

به دنبال یادداشت عطالله مهاجرانی در روزنامه اطلاعات و توصیه او به مذاکره با آمریکا و سپس سخنرانی مخالفت آمیز آیت الله خامنه ای با این پیشنهاد، اکبر هاشمی رفسنجانی می‌نویسد در جلسه با رهبری درباره‌ سخنان آیت الله خامنه ای «به خاطر حمله‌ تند علیه یک نویسنده‌ معمولی» صحبت شد. سرانجام رهبری با نامه‌ای به مهاجرانی از او عذرخواهی می‌کند و با این همه می‌نویسد به توصیه‌ او درباره‌ مذاکره با آمریکا عمل نخواهد شد.

پس از زلزله‌ شدید در منجیل و رودبار، ایران پیشنهاد کمک از سوی کشورهایی مانند مصر و آمریکا را می‌پذیرد. آن‌گونه که در یکی از پانوشت‌های کتاب آمده، آقای رفسنجانی با ارسال نامه‌‌های جداگانه از ۹۸ رهبر کشورهای جهان به خاطر کمک‌ به زلزله‌زدگان تشکر می‌کند ولی به رغم آن‌که دولت آمریکا ۷۶۰ هزار دلار به ایران کمک کرده و دولت ایران کمک‌ها را پذیرفته بود، پیام تشکری برای آمریکا فرستاده نمی‌شود.

پس از آن‌که جیمز بیکر، وزیر خارجه‌ آمریکا اعلام کرد واشنگتن حاضر است با مقامات ایرانی مستقیماً مذاکره کند، عطاء الله مهاجرانی، معاون حقوقی و پارلمانی رییس جمهوری، در مقاله‌ای با عنوان «مذاکره‌ مستقیم» از این پیشنهاد استقبال کرد و پنج دلیل برای درستی دیدگاه خود برشمرد. این مقاله با اعتراض گسترده‌ی جناح چپ روبه‌رو شد. آقای رفسنجانی در یادداشت روز نهم اردیبهشت آورده است: «بی‌اجازه‌ من نوشته است».

چند روز بعد آیت الله خامنه‌ای سخنانی درشت علیه آمریکا می‌کند و می‌گوید «آن‌ کسانی که فکر می‌کنند ما باید با رأس استکبار یعنی آمریکا مذاکره کنیم، یا دچار ساده‌لوحی هستند یا مرعوب‌اند.. ما هیچ به دنبال مذاکره و رابطه با آمریکا نیستیم… من با مذاکره با آمریکا مخالف‌ام». سخن او بهانه‌ای به منتقدان رفسنجانی و مهاجرانی برای یورش به آن‌ها می‌دهد. «تلفنی به آیت الله خامنه‌ای گفتم در صحبت‌ها به آقای مهاجرانی اهانت شده است. قرار شد جبران شود».

رفسنجانی چند روز دیگر می‌نویسد در جلسه با رهبری درباره‌ سخنان او «به خاطر حمله‌ تند علیه یک نویسنده‌ معمولی» صحبت شد. سرانجام رهبری با نامه‌ای به مهاجرانی از او عذرخواهی می‌کند و با این همه می‌نویسد به توصیه‌ او درباره‌ مذاکره با آمریکا عمل نخواهد شد.

آیت الله خامنه‌ای در چند مورد دیگر نیز سخنان بسیار تندی علیه آمریکا می‌کند. پس از حمله‌ی عراق به کویت و حضور ناوهای آمریکایی در خلیج فارس، آیت الله خامنه‌ای در سخنرانی شهریورماه، مبارزه با توطئه‌های آمریکا را «جهاد فی سبیل الله» می‌نامد و قربانیان این مبارزه را «شهید» می‌خواند. پس از بازتاب گسترده‌ این سخنان در غرب، آقای رفسنجانی از کمال خرازی، نماینده‌ دائم ایران در سازمان ملل متحد می‌خواهد «مصاحبه کند و فضا را تعدیل نماید». دو شب بعد، وقتی رییس جمهوری مهمان رهبری است، «درباره‌ اظهارات تند ایشان علیه آمریکا و اعلان جهاد بحث شد. ایشان گفتند نظرشان به وضع فعلی نبوده و از حضور فعلی آن‌ها [آمریکایی‌ها] ناراحت نیستند».
آیت الله خامنه ای و احمد خمینی

در یکی از جلسات «احمدآقا تقاضای گرفتن بخشی از پادگان نیروی دریایی برای مقبره‌ امام را داشت که رهبری به آینده موکول کردند». در اردیبهشت‌ماه وقتی هاشمی رفسنجانی از جلسه‌ افطاری با رهبری به خانه برمی‌گردد، در ماشین، احمد خمینی که همراه اوست «خواستار اطلاع بیشتر از امور جاری کشور و شرکت در جلسه‌ دیگر من و رهبری شد و گفت معتقد است بالاخره جامعه مدرسین حوزه‌ علمیه‌ قم با آیت الله خامنه‌ای اختلاف پیدا می‌کنند».

در آبان‌ماه، مشاور ویژه‌ نخست وزیر ژاپن به ایران می‌آید و ظاهراً قصد میانجی‌گری میان ایران و آمریکا را دارد. «گفتم تا آمریکا اموال ما را آزاد نکند، صحبت از هر اقدام دیگری بی‌ثمر است». وی در بازگشت به ژاپن به مطبوعات می‌گوید ایران آماده‌ی عادی‌سازی رابطه با آمریکاست. رفسنجانی به علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه می‌گوید اظهارات او را تکذیب کند. در اسفندماه همین سال نیز جو کلارک، وزیر خارجه‌ی کانادا به ایران می‌آید. او «توصیه به اصلاح روابط با آمریکا داشت.»

احتمالاً یکی از دلایل مهم تندشدن لحن آیت الله خامنه‌ای علیه آمریکا نفوذ جناح چپ (اصلاح‌طلبان کنونی) در آن دوران بوده است.

آمریکاستیزی یکی از عناصر اصلی گفتار جناح چپ بود. آیت الله خامنه‌ای که به جناح راست وابسته و موقعیت رهبری‌اش هنوز تثبیت نشده بود، خود را نیازمند مصادره‌کردن گفتار آمریکایی‌ستزی می‌دید تا از نفوذ چپ‌ها بکاهد. در همان سال عراق به کویت حمله می‌کند و آمریکا در تدارک حمله به عراق است. بسیاری از چهره‌های شاخص چپ از دولت می‌خواهند ایران از دشمن خونی خود – صدام حسین – در برابر آمریکا حمایت کند. ولی ایران در جریان حمله‌ی آمریکا به عراق برای آزادسازی کویت موضعی بی‌طرفانه و طبق پاره‌ای گزارش‌ها حتی مثبت، به سود آمریکا می‌گیرد.

این نرمش در عمل با آن درشتی در گفتار اگر همراه نبود، چه بسا پای ایران به جنگ خلیج فارس کشیده می‌شد، آن‌هم در دوره‌ای که بدنه‌ نظامی کشور پس از هشت سال جنگ ایران و عراق بی‌توان و بی‌توش مانده و افتاده بود.

به نظر می‌رسد که آمریکاستیزی آیت الله خامنه‌ای در آن سال‌ها بیشتر از آن‌که مسأله‌ای مربوط به سیاست خارجی باشد، از دل‌مشغولی او در سیاست داخلی برای تثبیت اقتدارش در برابر جناح چپ برمی‌خیزد.

سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حتی وقتی در سال ۱۳۸۰ جامه‌ اصلاح‌طلبی پوشیده بود، از سیاست ایران در افغانستان مبنی بر مبارزه با طالبان از راه تقویت جبهه‌ی شمال انتقاد کرد و در جریان حمله‌ نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به افغانستان برای براندازی حکومت طالبان خواهان کمک ایران به طالبان شد. این توصیه آشکارا با بی‌اعتنایی آیت الله خامنه‌ای در مقام بالاترین تصمیم‌گیرنده‌ نظامی و امنیتی کشور روبه‌رو شد.
حذف چپ‌ها و تثبیت قدرت رهبری

یادداشت‌های روزانه‌ سال ۱۳۶۹ رییس جمهوری وقت از تلاش‌های نظام‌مند آیت الله خامنه‌ای برای حذف تدریجی چپ‌ها – که هاشمی رفسنجانی همه‌جا در کتاب با عنوان «رادیکال‌ها» یا «افراطی‌ها» از آن‌ها یاد می‌کند – پرده برمی‌افکند.

به نظر می رسد با هدف اطمینان از یک‌دست شدن مجلس خبرگان رهبری و پاک شدن‌اش از مخالفان آیت الله خامنه‌ای، شورای نگهبان شرط می‌گذارد هر کس می‌خواهد نامزد انتخابات مجلس خبرگان شود باید نزد شورای نگهبان امتحان «اجتهاد» بدهد. این شرط برای بسیاری گران می‌آید؛ از جمله برای مهدی کروبی، رییس وقت مجلس شورای اسلامی. بارها در کتاب اشاره به گله‌ها و دل‌خوری‌های مهدی کروبی از آیت‌الله خامنه‌ای بر سر این مسأله به چشم می‌خورد.
وزارت اطلاعات در سال اول ریاست جمهوری هاشمی

از پاره‌ای یادداشت‌های این سال برمی‌آید که وزارت اطلاعات کاملاً به فرمان رییس جمهوری نبوده است. وزارت اطلاعات ظاهراً در اداره‌های گوناگون دفتری به نام ریاست جمهوری درست کرده بود تا زیر پوشش آن فعالیت اطلاعاتی کند. «اخوی محمد (رییس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی) آمد. درباره‌ وزارت اطلاعات مطالبی داشت. کارهای خودسرانه‌ آن‌ها و تأسیس دفاتری با نام ریاست جمهوری به آبروی نظام ضربه می‌زند».

کسانی مانند حسن روحانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی و عطاء الله مهاجرانی، معاون حقوقی و پارلمانی رییس جمهور بارها پادرمیانی می‌کنند تا چرکینی دل چهره‌های برجسته‌ی چپ از برخورد شورای نگهبان شسته شود. به نظر می‌رسد آقای هاشمی رفسنجانی با سکوت آشکار و انتقاد پنهان خود از چپ‌ها، ائتلافی نیرومند با آیت الله خامنه‌ای علیه جناح چپ ساخته‌ است.

وقتی فخرالدین حجازی، خطیب شناخته‌شده‌ چپ‌گرا «از تضعیف رادیکال‌ها با سیاست رهبری و عمل کارکنان بیت رهبری اظهار نگرانی کرد» رفسنجانی می‌نویسد «گفتم آن‌ها که قبل از رهبری ایشان، به نوعی ایشان را آزار می‌دادند، اکنون باید با جبران عمل گذشته‌ خود، اعتماد ایشان را جلب کنند». جاهای دیگر نیز آقای رفسنجانی به چهره‌های چپ توصیه می‌کند «اعتماد رهبری» را جلب کنند.

در مجلس خبرگان از رهبری انتقاد می‌شود. «آقای حسینی کاشانی در نطق پیش از دستور درباره‌ عدم قانونی بودن تصمیمات در اجلاسیه‌ خبرگان قبلی، بعد از فوت امام، مطالبی گفت». عزم آیت الله خامنه‌ای برای حذف نامزدهایی از جناح چپ در انتخابات مجلس خبرگان جزم می‌شود. عبدالله نوری، وزیر کشور «توصیه داشت کمک کنم که شورای نگهبان برای احتراز از درگیری با رادیکال‌ها سخت‌گیری نکند».

سرانجام بیست نفر از نامزدها که به نحوه‌ی احراز صلاحیت معترض بودند در انتخابات شرکت نمی‌کنند. «نظر آیت الله خامنه‌ای این است که این اقدام به ضررشان تمام می‌شود».

نمایندگان چپ‌گرا در مجلس شورای اسلامی از گزینش‌های شورای نگهبان و نظارت استصوابی انتقاد می‌کنند. آیت الله خامنه‌ای در یک سخنرانی سخت به آن‌ها می‌تازد. وقتی یکی از اعضای شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز «از بی‌توجهی رهبری به جناح آن‌ها و همین‌طور کمیِ حمایت» رفسنجانی از آن‌ها گله کرد، رفسنجانی می‌نویسد «گفتم آن‌ها باید وضع و موضع خودشان را در مقابل دولت و سیاست‌های رسمی نظام، صریح و هوادارانه یا منتقدانه‌ معقول ارائه کنند تا من بتوانم بیشتر از آن‌ها حمایت کنم».

در هجدهم مردادماه، رفسنجانی در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «مجید انصاری آمد. از عدم توجه رهبری به رادیکال‌ها مجلس و مسائل مجلس خبرگان انتقاد داشت. من هم از موضع‌گیری‌های آن‌ها انتقاد کردم.» در آبان‌ماه می‌نویسد: «جمعی از سران رادیکال‌ها آمدند. از عدم حمایت من از آن‌ها گله کردند. گفتم با رهبری مخالفت نکنند و صادقانه حامی دولت باشند تا توقع حمایت از طرف ما را داشته باشند». آیت الله خامنه‌ای وارد جنگی تمام‌عیار با جناح چپ بیرون و درون مجلس شورای اسلامی می‌شود و نبرد، به تدریج، به سود او پیش می‌رود.
احمد خمینی، سرگردان و نگران

احمد خمینی نقشی کلیدی در اداره‌ کشور در دوران حیات پدرش، بنیادگذار جمهوری اسلامی، بازی کرد، ولی با روی کار آمدن آیت الله خامنه ای یافتن جایگاهی مناسب در نقشه‌ جدید سیاسی برای او دشوار شد. طی یادداشت‌های روزانه، رفسنجانی هرجا از احمد خمینی یادکرده از شکوه‌های اوست از دخیل نبودن در تصمیم‌گیری‌ها یا حذف چهره‌های چپی که به او نزدیک بودند.

حذف جناح چپ با حذف احمد خمینی نیز همراه است. احمد خمینی می‌خواهد در جلسه‌های دونفره‌ رهبری و رییس جمهوری شرکت داشته باشد، اما طبق یادداشت‌های آقای رفسنجانی، آقای خامنه‌ای چندان تمایلی به این کار ندارد و به رغم میل‌اش درخواست او را می‌پذیرد.

«یک‌بار نماینده‌ آیت الله گلپایگانی از آقای هاشمی رفسنجانی می‌خواهد برای پرداخت حقوق ماهانه‌ طلاب در پاکستان به آن مرجع ارز دولتی داده شود. این تقاضا رد می‌شود. حتی محمدرضا مهدوی کنی، دبیر جامعه‌ روحانیت مبارز نیز در این باره پادرمیانی می‌کند. هم چنین، در کتاب نامه‌ محمدتقی مصباح یزدی منتشر شده که خواهان مبلغ ۱۵۰ هزار دلار برای سفر بیست تن از شاگردان‌اش به نیویورک است. البته ظاهراْ ۵۰ هزار دلار را آیت الله خامنه‌ای و ۱۰۰ هزار دلار را دولت می‌پردازد.»

در یکی از جلسات «احمدآقا تقاضای گرفتن بخشی از پادگان نیروی دریایی برای مقبره‌ امام را داشت که رهبری به آینده موکول کردند». در اردیبهشت‌ماه وقتی هاشمی رفسنجانی از جلسه‌ افطاری با رهبری به خانه برمی‌گردد، در ماشین، احمد خمینی که همراه اوست «خواستار اطلاع بیشتر از امور جاری کشور و شرکت در جلسه‌ دیگر من و رهبری شد و گفت معتقد است بالاخره جامعه مدرسین حوزه‌ علمیه‌ قم با آیت الله خامنه‌ای اختلاف پیدا می‌کنند».

احمد خمینی از این‌که رهبر، مهدی امام جمارانی را نادیده گرفته و اسماعیل فردوسی‌پور را به نمایندگی خود برای «مسأله‌ی زوار کربلا» برگزیده ناخرسند است. او «اصولاْ از کم‌توجهی رهبری به این جناح گله داشت». احمد خمینی به تدریج معضلی بزرگ برای نظام می‌شود: «شب با آیت الله خامنه‌ای جلسه داشتیم. درباره‌ … مسئولیتی برای احمدآقا … مذاکره و تصمیم‌گیری شد».

احمد خمینی در بیست و پنجم اسفندماه ۱۳۷۳ در سن ۴۹ سالگی درگذشت.
وزارت اطلاعات، خودسری و شبکه‌ ترور

از پاره‌ای یادداشت‌های این سال برمی‌آید که وزارت اطلاعات کاملاً به فرمان رییس جمهوری نبوده است. وزارت اطلاعات ظاهراً در اداره‌های گوناگون دفتری به نام ریاست جمهوری درست کرده بود تا زیر پوشش آن فعالیت اطلاعاتی کند. «اخوی محمد (رییس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی) آمد. درباره‌ وزارت اطلاعات مطالبی داشت. کارهای خودسرانه‌ آن‌ها و تأسیس دفاتری با نام ریاست جمهوری به آبروی نظام ضربه می‌زند».

در یادداشت نهم خردادماه، رفسنجانی می‌نویسد: «آقای علی فلاحیان (وزیر اطلاعات) آمد. از تضعیف وزارت اطلاعات، در برخوردهای انتقادی من در بعضی جلسات دولت، اظهار نگرانی کرد… از ایشان خواستم که در خط سیاست دولت عمل کنند و مأموران تندرو را مهار کنند». اما ظاهراً این توصیه نادیده گرفته می‌شود. چند روز بعد، محمد غرضی، وزیر پست و تلگراف و تلفن و معاونان‌اش نزد آقای هاشمی رفسنجانی می‌آیند و از وزارت اطلاعات به دلیل «استفاده از تلفن و پست در انجام وظایف و سانسور شکایت داشتند». در تیرماه، دکتر ایرج فاضل، وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، «برای شکایت از مزاحمت‌ وزارت اطلاعات» نزد رییس جمهوری می‌رود. حسین محلوجی، وزیر معادن و فلزات، از «فشارهای وزارت اطلاعات بر بعضی مدیران‌اش شکایت» می‌کند.

«کبر هاشمی رفسنجانی یک جا می‌نویسد «حدود یک‌ساعت صرف نوشتن خاطرات شد». هیچ یک از روزنوشت‌های این جلد (و مجلدات) دیگر آن‌قدر بلند نیستند که نوشتن آن‌ها حدود یک ساعت زمان ببرد. بعید نیست که این روزنوشت‌ها همان روزهایی نوشته شده باشند که نویسنده مدعی است، ولی پیش از چاپ ویرایشی سراسری شده باشند.»

علی فلاحیان و احمد احمدی معاون خارجی او از «کندی همکاری وزارت امور خارجه» و تداخل وظایف وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران در خارج از کشور شکایت می‌کنند. در همین سال‌هاست که جمهوری اسلامی متهم به گستراندن شبکه‌ ترور مخالفان در خارج از مرزهای ایران است. علی‌محمد بشارتی، قائم مقام وزارت خارجه «از وزارت اطلاعات به خاطر زیاده طلبی در سفارت‌خانه‌ها و مأموریت‌ها» نزد هاشمی رفسنجانی گله می‌کند. نوبتی دیگر، «ولایتی (وزیر امور خارجه) و فلاحیان (وزیر اطلاعات) آمدند. اختلافات دو وزارت را که در اثر تداخل وظایف پیش آمده است مطرح کردند».

این اختلافات به نظر نمی‌رسد در آن سال‌ها به طور قطعی از میان رفته باشد. در اردیبهشت‌ماه عبدالکریم موسوی اردبیلی رییس پیشین دیوان عالی کشور نزد هاشمی رفسنجانی می‌رود و تذکر می‌دهد «به گونه‌ای با علما رفتار شود که احساس امنیت نمایند».
آیت الله گلپایگانی و مصباح یزدی

هم‌چنین، در کتاب اشاراتی است درباره‌ ناخرسندی آیت الله خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی از آیت الله محمدرضا گلپایگانی. وقتی آن مرجع تقلید – که خود را جانشین آیت الله خمینی می‌دید – از دادن اجازه‌ اجتهاد به آیت الله خامنه‌ای سربازمی‌زند، رهبران جمهوری اسلامی دیگر در او متحد دل‌گرم‌کننده‌ای را جست‌وجو نمی‌کنند. یک‌بار نماینده‌ آیت الله گلپایگانی از آقای هاشمی رفسنجانی می‌خواهد برای پرداخت حقوق ماهانه‌ طلاب در پاکستان به آن مرجع ارز دولتی داده شود. این تقاضا رد می‌شود. حتی محمدرضا مهدوی کنی، دبیر جامعه‌ روحانیت مبارز نیز در این باره پادرمیانی می‌کند.

«کتاب در حوالی انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی حسن روحانی با شعار «اعتدال» نشر یافته است. آقای هاشمی رفسنجانی در مقدمه‌ای که بر کتاب نوشته آورده است او همواره طرفدار اعتدال بوده؛ درست از وقتی که در زندان قرآن می‌خوانده و از الهام قرآن به این نتیجه رسیده اعتدال بهترین روش است. این سخن را کسی می‌گوید که برای مبارزه با رژیم سیاسی زمان خود به زندان افتاده و بعد از خروج از زندان نیز در کار براندازی نظام زمانه از پا نمی‌نشیند. به حکم «هرچه آن خسرو کند شیرین بود»، واژه‌ «اعتدال» در ادبیات آقای رفسنجانی بیشتر با رفتار او سنجیده می‌شود تا به عکس.»

هم چنین، در کتاب نامه‌ محمدتقی مصباح یزدی منتشر شده که خواهان مبلغ ۱۵۰ هزار دلار برای سفر بیست تن از شاگردان‌اش به نیویورک است. البته ظاهراْ ۵۰ هزار دلار را آیت الله خامنه‌ای و ۱۰۰ هزار دلار را دولت می‌پردازد.

نکته‌های بسیار سودمندی درباره‌ سیاست خارجی در یادداشت‌های روزانه‌ این سال می‌توان یافت. رفسنجانی درباره‌ ساخت سلاح برای حزب الله لبنان و وارد کردن موشک‌های اسکاد از کره‌ شمالی اشاره‌های روشنی دارد. وی تصریح می‌کند «در مورد مسائل نظامی تصمیم‌گیری با رهبری است».

در جریان حمله‌ عراق به کویت، رهبران پانزده شاخه‌ اخوان المسلمین، راشد الغنوشی، رهبر نهضت اسلامی تونس، عباس مدنی، رهبر نهضت اسلامی الجزایر، و اسلام‌گرایان دیگر به ایران سفر می‌کنند تا از ایران بخواهند از عراق در برابر آمریکا دفاع کند. آیت الله خامنه‌ای در دیدار با رهبران اخوان المسلمین از آن‌ها انتقاد می‌کند چرا در دوران جنگ ایران و عراق جانب عراق را گرفتند و الان چنین انتظاری از ایران دارند. آقای هاشمی رفسنجانی نیز در پاسخ آن‌ها می‌گوید: «عراق و بعثی‌ها قابل اعتماد نیستند و ممکن است وسط راه با آمریکا بسازند و علیه ما وارد عمل شوند».
ارزش تاریخی خاطرات سیاست‌مدار

اکبر هاشمی رفسنجانی یک جا می‌نویسد «حدود یک‌ساعت صرف نوشتن خاطرات شد». هیچ یک از روزنوشت‌های این جلد (و مجلدات) دیگر آن‌قدر بلند نیستند که نوشتن آن‌ها حدود یک ساعت زمان ببرد. بعید نیست که این روزنوشت‌ها همان روزهایی نوشته شده باشند که نویسنده مدعی است، ولی پیش از چاپ ویرایشی سراسری شده باشند. می‌توان حدس زد طرز و لحن بسیاری از جملات یا شکل یادکردن از افراد بنا به شرایط زمانه تغییر یافته است. تصور آن‌که بخش مهمی از اسرار سیاسی و نظامی حذف شده نیز دشوار نیست.

به احتمال فراوان، بسیاری وقایع به شکلی روایت شده‌اند که هم‌پیمانان آقای هاشمی رفسنجانی زیان نبینند یا دشمنان‌اش سود نکنند. خود عنوان «اعتدال و پیروزی» برای این جلد گویاست. در این سال هرچه در سیاست داخلی هست حذف نیروهایی منتقد آقای خامنه‌ای و چشم‌پوشی آقای رفسنجانی بر این حذف‌ها و درازدستی‌های وزارت اطلاعات است.

این به «اعتدال» کمتر می‌ماند. اما آن عنوان بیش از آن‌که به سال ۱۳۶۹ مربوط باشد به سال انتشار آن‌ها یعنی ۱۳۹۲ ارتباط دارد. چیزی درباره‌ امروز می‌گوید نه دیروز.

کتاب در حوالی انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی حسن روحانی با شعار «اعتدال» نشر یافته است. آقای هاشمی رفسنجانی در مقدمه‌ای که بر کتاب نوشته آورده است او همواره طرفدار اعتدال بوده؛ درست از وقتی که در زندان قرآن می‌خوانده و از الهام قرآن به این نتیجه رسیده اعتدال بهترین روش است. این سخن را کسی می‌گوید که برای مبارزه با رژیم سیاسی زمان خود به زندان افتاده و بعد از خروج از زندان نیز در کار براندازی نظام زمانه از پا نمی‌نشیند. به حکم «هرچه آن خسرو کند شیرین بود»، واژه‌ «اعتدال» در ادبیات آقای رفسنجانی بیشتر با رفتار او سنجیده می‌شود تا به عکس.

یادداشت‌های روزانه مانند خاطرات و نیز زندگی‌نامه‌ خودنوشت، لایه‌های بسیاری دارند.

تاریخ‌نگار می‌کوشد مایه‌ها و عناصری را که می‌توانند ارزش سندی داشته باشند از مایه‌های خیالی آن جدا کند، میان سطرها را بخواند، آن‌چه را متن نمی‌گوید و پنهان می‌کند با بهره‌گیری از اسناد دیگر بیابد و آشکار کند، شکل‌های روایت را به اندازه‌ی محتوای روایت‌ها با روش‌های متعارف در نقد ادبی و علوم زبانی بکاود و بررسد. یادداشت‌های روزانه‌ اکبر هاشمی رفسنجانی، بی‌تردید، سزاوار و نیازمند چنین سنجش‌ها و پژوهش‌هایی است.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2013/08/130826_l12_hashemi_rafsanjani_book_review_69.shtml

آیا مصر به دوره حکومت ژنرال‌ها باز می‌گردد؟

آگوست 25, 2013

عمر عاشور

کارشناس مسائل خاورمیانه

در پی سرکوبی تظاهرات طرفداران محمد مرسی، رئیس جمهور اسلامگرای برکنارشده مصر توسط ارتش قدرتمند این کشور، در چند هفته گذشته مصر صحنه خشونت ها و کشته شدن چند صد نفر بوده است.

برکناری آقای مرسی، که بر اساس موازین دموکراتیک انتخاب شده بود، به دنبال تظاهرات گسترده در اعتراض به دولت او بود که پس از یک دوره طولانی رژیم نظامی بر سرکار آمده بود. آقای مرسی جانشین حسنی مبارک شده بود که در سال ۲۰۱۱ مجبور به کناره گیری شد.

با بررسی تاریخ و میراث حکومت نظامیان درمصر درمی یابیم که چالشی که این کشور پس از بهار عربی، با آن مواجه شده به دوره جمال عبدالناصر و حتی قبل از او باز می گردد.

پس از آن که در سال ۱۹۵۲ محمد نجیب، دست به کودتای نظامی در مصر زد و متعاقب آن رئیس جمهوری این کشور شد، عبدالرحمن الرافعی، مورخ سرشناس مصر در شماره اول اوت ۱۹۵۲، در روزنامه مصری الاخبار نوشت این که محمد نجیب از قبول درجه نظامی بالاتر خودداری کرده، نشان دهنده این است که ارتش خواستار قدرت نیست.

ولی در فوریه ۱۹۵۴، این ژنرال متواضع که به عنوان اولین رئیس جمهوری مصر خدمت کرده بود، توسط افسران جوان‌تر و تشنه قدرتی که رهبری آنان با سرهنگ جمال عبدالناصر بود، برکنار شد.

چالشی که مصر پس از بهار عربی، با آن مواجه شده به دوره جمال عبدالناصر و حتی قبل از او باز می گردد.

مصری های آن دوره مانند مصری های زمان حال به دو دسته تقسیم شده بودند. گروهی خواهان دموکراسی پارلمانی، حکومت مبتنی بر قانون اساسی و بازگشت نظامیان به پادگان هایشان بودند.

گروه دیگر، خواستار یک مصر قدرتمند و رهبر پرطرفداری بودند که وعده زمین و نان به آنها می داد.

تا نوامبر ۱۹۵۴، روشن شد که گروه دوم نه تنها گروه اول را سرکوب کرده اند، بلکه درخواست های آنان از جمله آزادی های اساسی و نظام پارلمانی مبتنی بر قانون اساسی را نیز از بین برده اند.

جمال عبدالناصر، به بعضی از قول هایی که داده بود وفا کرد. ضبط املاک و توزیع مجدد آن و رویارویی با بریتانیا، قدرت استعماری سابق مصر در سال ۱۹۵۶، از جمله این وعده ها بود.

ولی هزینه این اقدامات، تاسیس جمهوری نظامیان در مصر بود. رژیمی که در آن نهادهای مسلح بالاتر ازبقیه نهادها از جمله نهادهای منتخب قرار دارند.
ژنرال های مصر چه می خواهند؟

انقلاب ژانویه ۲۰۱۱، از بسیاری جهات وضعیت سال ۱۹۵۴ را به یاد می آورد.

در انقلاب اخیر، معترضین با شورای عالی نیروهای مسلح مصر درگیر شدند. این شورا که از نظر سیاسی محافظه کار بوده و مبتنی بر قانون اساسی نبود، از فوریه ۲۰۱۱ تا ژوئن ۲۰۱۲، مصر را اداره می کرد.

برای یک چنین نهادی، اصلاح سرویس های امنیتی، کنترل دموکراتیک نیروهای مسلح، ارتش و پلیس توسط نهادهای مدنی، پاسخگو بودن در مقابل غیرنظامیان منتخب، و شفافیت بودجه ارتش، مفاهیم رادیکال و بیگانه ای بیش نبودند. نظامیان معتقد بودند که این مفاهیم تابوهای خطرناکی هستند و باید آنها را از میان برداشت و یا بی اعتبار کرد.
وقایع تاریخی بحران مصر

۲۵ ژانویه۲۰۱۱: شروع تظاهرات ضد دولتی

۱۱ فوریه ۲۰۱۱: استعفای حسنی مبارک

۲۴ ژوئن ۲۰۱۲: پیروزی اخوان المسلمین و محمد مرسی در انتخابات ریاست جمهوری

۲۶ دسامبر ۲۰۱۲: محمد مرسی در پی یک همه پرسی، قانون اساسی جدید بحث انگیز را امضا می کند

۳ژوئیه ۲۰۱۳: به دنبال تظاهرات خیابانی محمد مرسی، برکنار می شود

۱۴ اوت ۲۰۱۳: در جریان عملیات پلیس برای برهم زدن تحصن طرفداران آقای مرسی صدها نفر از متحصنین کشته می شوند

پس از برکناری حسنی مبارک در فوریه ۲۰۱۱، شورای عالی نیروهای مسلح، دست کم سه تقاضا را مطرح کرد: حق وتو در مورد مسائل سیاسی مهم، استقلال بودجه و اقتصاد ارتش و مصونیت از تعقیب در ارتباط با اتهامات فساد یا سرکوبی مردم.

این شورا همچنین خواهان این امتیاز بود که قانون اساسی، اجرای این درخواست ها را تضمین کند.

این درخواست ها در الحاقیه قانون اساسی در ژوئیه ۲۰۱۲ گنجانده شد و به شورای عالی نیروهای مسلح مصر این اختیار ویژه را داد که در تاریخ ۳۰ ژوئن ۲۰۱۲ اولین پارلمان پس از انقلاب مصر را منحل کند.( انحلال پارلمان در پی حکم دادگاه قانون اساسی مصر بود که معتقد بود بخشی از قانون انتخاباتی پارلمان، مغایر قانون اساسی است).

با این تصمیم، در حالی که تنها چند روز به انتخاب اولین رئیس جمهور غیرنظامی مصر باقی مانده بود، شورای عالی نیروهای مسلح توانست تمام اختیارات قانونگذاری را قبضه کند.

امپراتوری مستقل نظامی- اقتصادی که از مزایای گمرکی، معافیت مالیاتی، نرخ ترجیحی ارز، حق مالکیت و تصرف زمین بدون پرداخت پولی به خزانه دولت برخوردار است و نیز ارتشی که چون تقریبا تمام نفراتش سربازان وظیفه اند هزینه ای ندارد، منبعی برای نفوذ نظامی به مراتب بیشتر و در نتیجه خاری در چشم هر نهاد منتخب مدنی است.

از طرف دیگر سیاستمداران منتخب پس از انقلاب، که با اقتصاد متلاشی شده مصر روبرو بودند برای بهبود وضعیت در صدد بازپس گرفتن دارایی های غیرنظامی شورای عالی نیروهای مسلح برآمدند.

در مارس ۲۰۱۲، ژنرال محمود ناصر از اعضای شورای عالی نیروهای مسلح، که مسئول امور مالی شورا بود در یک هشدار صریح علنی گفت آنها هرگز اجازه نخواهند داد که کسی به پروژه های نیروهای مسلح نزدیک شود.
ژنرال های مصری از چه بیم دارند؟

ولی شورای عالی نیروهای مسلح به‌رغم قدرتی که داشت نسبت به مسائل بخصوصی حساسیت داشت. یکی از این مسائل، فشارهای آمریکا بود که مسلح کردن، آموزش، مجهز کردن و تامین نیازهای مالی نیروهای مسلح مصر را عهده دار بود.

بسیج خیابانی نیز عامل دیگری بود. علت بیشتر تصمیماتی که شورا در حمایت از دموکراسی اتخاذ کرده بود، فشار قابل توجه تظاهرات خیابانی بود.

برکناری حسنی مبارک، محاکمه او و سایر شخصیت های رژیمش و جلو آوردن تاریخ انتخابات ریاست جمهوری از ژوئن ۲۰۱۳ به ژوئن ۲۰۱۲ ناشی از این فشارها بود.

سومین عامل تاثیرگذار در تصمیمات شورای عالی نیروهای مسلح، مسئله انسجام داخلی ارتش بود.

یک افسر سابق ارتش مصر می گوید منظره سربازان یونیفورم پوشی که در تظاهرات میدان تحریر شرکت داشتند و در تلویزیون الجزیره صحبت می کردند مقامات بلند پایه ارتش را نگران می کرد.

یک راه حل برای حفظ انسجام ارتش، خلق یک «ابلیس» است؛ درسی که از «جنگ های کثیف» الجزایر در دهه ۱۹۹۰ و آرژانتین در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ گرفته شد.

مسیحیان قبطی، هدف آسانی برای متحد کردن سربازان و افسران علیه آنان بودند.

ارتش در اکتبر ۲۰۱۱، راهپیمایی اعتراضی را که علیه آتش زدن یک کلیسا به راه افتاده بود سرکوب کرد.

در این عملیات بیست و هشت مسیحی قبطی کشته و بیش از ۲۰۰ نفر از تظاهرکنندگان زخمی شدند ولی تلویزیون دولتی تصویر سربازان بستری در یک بیمارستان را نشان داد که فریاد می زدند «مسیحیان- سگ پدرها- ما را کشتند!»

به دست دادن منظم تصویر منفی از گروه های انقلابی مخالف شورای عالی نیروهای مسلح، و افزایش خشونت ها در نوامبر و دسامبر ۲۰۱۱، به همین منظور بود. پس از کودتای ژوئیه ۲۰۱۳، حال این اخوان المسلمین و اسلامگراها بودند که ابلیس معرفی می شدند.
نیروهای مسلح در مقابل افراد منتخب

به دنبال انتخاب محمد مرسی، به عنوان رئیس جمهور مصر در ۲۰۱۲، در ایجاد توازن در روابط نظامیان و غیرنظامیان گامی به جلو برداشته شد.

در اوت همان سال، آقای مرسی نه تنها توانست الحاقیه قانون اساسی را که شورای ملی نیروهای مسلح در ژوئن ۲۰۱۲ به اجرا گذاشته بود، بلااثر کند، ژنرال هایی را هم که این الحاقیه را تهیه کرده بودند، کنار گذاشت.

ولی برای یک چنین اقداماتی آقای مرسی باید بهایی پرداخت می کرد.

در قانون اساسی ۲۰۱۲، که به تایید بیش از ۶۳ درصد رأی دهندگان مصری رسیده بود، روابط نظامیان و غیرنظامیان به هیچوجه تناسبی نداشت. نه تنها وزیر دفاع می بایستی حتما یک نظامی باشد، اکثر اعضای شورای دفاع ملی نیز می بایستی از فرماندهان نظامی باشند. به این ترتیب عملا به نظامیان در مورد هر مسئله امنیت ملی یا مسائل حساس سیاست خارجی حق وتو داده می شد.
وقایع مهم در کودتای ژوئیه

۳ ژوئیه: در پی تظاهرات گسترده ارتش محمد مرسی را از ریاست جمهوری برکنار می کند

۴ ژوئیه: طرفداران مرسی در رابعه عدویه و نهضت در قاهره تجمع اختیار می کنند

۲۷ ژوئیه: بیش از ۷۰ نفر در درگیری با نیروهای امنیتی در رابعه عدویه کشته شدند

۱۴ اوت: نیروهای امنیتی به دو اردوگاه معترضین حمله می کنند و ۶۳۸ نفر کشته می شوند

۱۶ اوت: اخوان المسلمین در میدان رامسس تظاهرات «روز خشم»را برگزار می کند؛ در اثر درگیری ها دست کم ۱۷۳ نفر جان خود را از دست می دهند

۱۷ اوت: محاصره مسجد الفتح

ژنرال ممدوح شاهین، نماینده ارتش در مجمع قانون اساسی، به محمد البلتاجی، از رهبران اخوان المسلمین که اکنون تحت تعقیب قرار دارد با فریاد گفته بود: «اگر شما یک نفر به اعضای خودتان اضافه کنید من هم همین کار را خواهم کرد.»

آقای بلتاج، پیشنهاد کرده بود یک غیرنظامی یعنی رئیس کمیته دارایی پارلمان، به تعداد اعضای شورای دفاع ملی اضافه شود ولی با این پیشنهاد مخالفت شد.
چشم انداز آینده

کودتای ژوئیه ۲۰۱۳ می تواند چندین سناریوی تیره و تاریک را برای آینده مصر مطرح کند.

تحقق این سناریوها قطعی نیست ولی مطمئنا آینده دموکراسی مصر به مخاطره افتاده است.

الگوهای گذشته نشان می دهد هنگامی که نیروهای نظامی، نهادهای منتخب را کنار می گذارند، نتیجه تقریبا هرگز به نفع دموکراسی نخواهد بود. به عبارت دیگر یک دیکتاتوری نظامی که در آن ارتش سیاست را قبضه کرده است ولی در ظاهر جنبه غیرنظامی دارد، ممکن است بر سر کار آید. یا جنگ داخلی یا ناآرامی های مدنی رخ دهد و یا کشور با ترکیبی از همه اینها مواجه شود.

از نمونه های یک چنین سناریوهایی می توان از اسپانیا در سال ۱۹۳۶، ایران در ۱۹۵۳، شیلی در ۱۹۷۳، ترکیه در ۱۹۸۰، سودان در ۱۹۸۹ و الجزایر در ۱۹۹۲ نام برد.

کودتای ژوئیه مصر، برای روابط دموکراتیک غیرنظامیان با نظامیان، گامی به عقب است.

مسئله نگران کننده تر، پی آمدهای آن برای منطقه است.

پیامی که کودتای مصر برای لیبی، سوریه، یمن و فراتر از این کشورها می فرستد، نظامی شدن سیاست های کشور است: این که تنها ارتش است که می تواند حقوق سیاسی را تضمین کند؛ نه قانون اساسی، نه نهادهای دموکراتیک و مطمئنا نه رای مردم.

تنها چیزی که با اطمینان می شود گفت این است که بدون حذف سوءرفتارها، از بین بردن شکنجه، پایان انحصارطلبی و ابطال مصونیت سرویس های امنیتی و در همین حال کنترل مدنی موثر و موجه نیروهای مسلح و نهادهای امنیتی، هیچ انتقال قدرت دموکراتیکی تکمیل نخواهد شد.

تحقق این عوامل، همواره محک نهایی انتقال دمواکراتیک حکومت در مصر خواهد بود.
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/08/130824_l01_egyptian_military.shtml

چگونه از ممیزی کتاب عبور کنیم؛ توصیه‌هایی به وزیر ارشاد

آگوست 23, 2013

علی اصغر رمضانپور

معاون فرهنگی پیشین وزارت ارشاد

علی جنتی، وزیر ارشاد در کابینه حسن روحانی، رییس جمهوری ایران، گفته مصمم است سانسور پیش از چاپ را بردارد. او به درستی گفته معنای ممیزی یا بررسی پیش از چاپ همان سانسوری ست که قانون اساسی جمهوری اسلامی انجام آن را منع کرده است.

برای بسیاری از اهالی نشر و کتاب خیلی خوشحال کننده بود که وزیر ارشاد در نخستین اظهار نظر های رسمی خود، به این روشنی از اهمیت برداشتن قاعده نادرست سانسور کتاب توسط بررسان وزارت ارشاد سخن رانده است.

اما از آن جالب تر واکنش بسیاری از ناشران بود که از اقدام پیشنهادی وزیر ارشاد نه فقط خوشحال نشدند، بلکهکلیک ابراز نگرانی کردند. دلیل آن هم روشن است: آنها می گویند وقتی که حتی مجوز ارشاد هم ناشر و نویسنده را از حمله قانونی و غیرقانونی نهادهای رسمی یا افراد خودسر و غیر خودسر علیه ناشر یا نویسنده یا مترجم باز نمی دارد، چگونه ناشران و نویسندگان می توانند بی هیچ پشتوانه قانونی خود را در معرض چنین خطری قرار دهند.

البته برخی از روزنامه نگاران و ناشران هم از اینکه نفس بررسی پیش از چاپ برداشته شود ابراز خوشحالی کرده اند و گفته اند این نخستین گام است و می توان به تدریج راه های اجرایی و قانونی برای حمایت از ناشران و نویسندگان را پیدا کرد.

در روزهای گذشته کسانی به شباهت این اقدام با آنچه در دوره ای از وزارت ارشاد در عهد وزارت عطاء الله مهاجرانی و احمد مسجد جامعی یا به طور مشخص تر در دوره ای که آقای مسجد جامعی و پس از او من عهده دار معاونت فرهنگی بودیم اشاره کرده اند، اما به نظر من این مقایسه درست نیست برای این که در آن دوران وزارت ارشاد به گروهی از ناشران اعتماد کرد بی آن که از خود رفع مسؤولیت کند.

به همین دلیل هم بارها مجید صیادی، مدیرکل وقت امور نشر، یا من به عنوان معاون فرهنگی، برای پاسخگویی به شکایت ها درباره چند کتاب منتشره در آن زمان به دادگاه یا دیگر نهادهای نظارتی فراخوانده شدیم و پاسخ گفتیم.

«آقای جنتی تا چه حد در پیشبرد راهی که از آن سخن گفته، با اهل نشر و مدیران پیشین این حوزه -به ویژه در دوره اصلاحات و در دوره آقای هاشمی رفسنجانی – مشورت کرده است»

آنچه در آن دوره انجام شد با آنچه اکنون آقای جنتی می گوید متفاوت است برای این که آقای جنتی خواهان پاسخگویی خود ناشران یا نویسندگان به شکایت های احتمالی آن هم بر اساس ضوابطی است که با ضوابط آن زمان متفاوت است.

من نمی دانم آقای جنتی تا چه حد در پیشبرد راهی که از آن سخن گفته، با اهل نشر و مدیران پیشین این حوزه -به ویژه در دوره اصلاحات و در دوره آقای هاشمی رفسنجانی – مشورت کرده است، اما می دانم که در ایران مدیرانی مانند احمد مسجد جامعی، وزیر پیشین و یکی از مهم ترین حامیان و طرحان توسعه نشر در ایران، و مجید صیادی و خسرو طالب زاده، مدیران کل پیشین حوزه نشر، هستند که در این زمینه تجربه های گران قیمتی دارند.
چند نکته
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران چه می گوید

اصل بیست و چهارم از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می‌گوید:

«نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند؛ مگر آن که مخل مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می‌کند.»

در این زمینه شاید سخن گفتن من به عنوان مدیری که در سال های اخیر از دور دستی بر آتش داشته است چندان ضرورتی نداشته باشد اما با وجود این فکر می کنم شاید بد نباشد توجه آقای وزیر و دست اندرکاران نشر در ایران را به چند نکته جلب کنم:

می دانیم تا سال ۱۳۸۹ هیچ قانونی در ایران وجود نداشته که سانسور پیش از چاپ کتاب را ایجاب کند. فقط در زمینه کتاب هایی که برای کودکان منتشر می شود، مصوبه سال ۱۳۶۷ شورای عالی انقلاب فرهنگی بررسی پیش از چاپ را الزامی می کند. بنا بر این نخستین گام برای بازگشتن به وضعیت مورد نظر آقای جنتی لغو یا اصلاح کلیک مصوبه سال ۱۳۸۹ پیشنهادی وزارت ارشاد دوران آقای احمدی نژاد است.

همچنین بخوانید: کلیک متن مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی در خصوص ضوابط نشر

مشکل این مصوبه فقط تاکید صریحی نیست که بر سانسور پیش از چاپ و بدتر از آن، تا مرحله توزیع می کند بلکه خطر عمده آن برای آزادی بیان، دستور العملی از بایدها و نبایدهاست که برای نویسندگان و ناشران کتاب ها صادر شده است و تا این مصوبه اصلاح نشده، معنای آنکه به ناشران و نویسندگان بگوییم به ضوابط نشر توجه کنند، این است که آنها را به سانسورچیانی بر اساس بدترین و پیچیده ترین دستورالعمل سانسور تبدیل کنیم.

نکته دیگر اینکه بر اساس این ضوابط، ناشر نه فقط در برابر انتشار کتاب مسؤول است بلکه حتی در برابر تحویل نسخه ای از کتاب به ارشاد یا هر مرجع دیگر هم مسؤول است و با استناد به همین دلیل، در سال گذشته شاهد برخورد با چند ناشر صرفا بر اساس نسخه هایی بودیم که برای بررسی به ارشاد تحویل داده شده بود و هنوز به چاپ نرسیده بود.

بنابراین تا این مصوبه به قوت خود باقی است و مبنای عمل، وزارت ارشاد حتی می تواند پیش یا پس از انتشار کتاب، مستقلا یا بر اساس درخواست نهادهای دولتی و غیر دولتی ای که وجود دارد، کتاب را جمع آوری کند یا با ناشر و نویسنده آن مستقلا برخورد کند یا او را به محاکم دادرسی ارجاع دهد.

اگر در این میان مؤسسات یا نهادهایی هم، چه از میان خود ناشران و چه مؤسسات فرهنگی که ارشاد تعیین می کند، وجود داشته باشد که کتاب برای بررسی به آنها سپرده شود، آن ناشر یا مؤسسه می تواند نسخه چاپ نشده کتاب را به عنوان سند تخلف به محاکم قضایی ارجاع دهد.

مشکل اجرایی دیگر در این مسیر این است که هنوز چاپخانه ها بر اساس مجوز ارشاد، کتاب را چاپ می کنند. اگر این مسیر تغییر نکند باز هم ناشر مجبور است برای گرفتن مجوز چاپ به ارشاد رجوع کند که خود مستلزم بوروکراسی اداری است که هم، زمان‌بر است و هم گاه محلی برای اعمال سلیقه و خواست های غیر حرفه ای و غیر قانونی.

بنابراین عملا حذف واسطه ارشاد بدون تغییر قانون نظارت بر چاپخانه ها امکان پذیر نیست. به ویژه با توجه به این که حجم اصلی چاپ کتاب مربوط به کتاب هایی مانند کتاب های دینی متعارف یا کتاب های علمی و فنی است که عملا بحث ممیزی در باره آنها وجود ندارد.

به این ترتیب گام بعدی باید تغییر دستورالعمل های مربوط به نظارت بر چاپخانه ها باشد، به طوری که صرف داشتن پروانه نشر برای سپردن کتاب به چاپخانه کافی باشد. این مشکل درباره کتاب هایی که ناشر آن خود مؤلفان هستند گاهی پیچیده تر می شود.
مبنای داوری

نکته دیگری که کار نظارت بر رعایت ضوابط نشر را بر اساس ضوابط فعلی برای ناشران و نویسندگان پیچیده تر می کند، گستردگی و ابهام جدی مواردی است که در مصوبه ۱۳۸۹ آمده است. مواردی که عملا تشخیص مصداق های آن را برای کسانی دشوار می کند که متخصص مورد اعتماد نظام یا ارشاد برای تشخیص حد و مرز های این نباید ها نباشد. به ویژه اینکه روشن نیست مبنای داوری درباره رعایت شدن یا نشدن این ضوابط چه فرد یا نهادی است. در این مورد توضیح بیشتری لازم است:

درباره رسیدگی به تخلفات روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات، بنا بر پیش بینی قانون، هیات منصفه ای وجود دارد که در صورت ارجاع اختلاف باید در دادگاه حاضر شود و نقش داوری حرفه ای و یا آشکار کننده رای افکار عمومی را در موارد مبهم ایفا کند. چنین نهادی در ضوابط نظارت بر نشر کتاب وجود ندارد.

در چنین شرایطی کار قضاوت درباره محتوای کتاب در نهایت به قاضی ای سپرده می شود که لزوما آشنا به حرفه نشر و فضای انتشار کتاب نیست و نمی تواند مبین رعایت حقوق ناشر و نویسنده در چارچوب آزادی بیان باشد.کلیک
گزیده نظرهای علی جنتی در گفتگو با ‹آسمان›

آنچه بدواً فکر می‌کنم این است که باید ممیزی قبل از چاپ را برداریم. باید چارچوب‌های قانونی را به طور شفاف بیان کنیم و در اختیار ناشران قرار دهیم تا آنها به نوعی خودتنظیمی داشته باشند. به این معنا که خودشان کتاب‌هایی را که تحویل می‌گیرند از این جهت بررسی کنند که با ضوابط هم‌خوانی دارد یا ندارد.
برای بررسی کتاب باید مانند مطبوعات عمل شود که بعد از انتشار مورد بررسی قرار گیرند و اگر تخلف کردند به تخلف آنها رسیدگی شود. مشکل این است که ما گاهی جلوتر از قانون حرکت می‌کنیم و همین مسأله مشکلاتی را درست می‌کند.
معتقد نیستم که دارالنشری را به خاطر تخلف، توقیف کنند. این روش معقولی نیست. ما به روش‌های دیگری متوسل می‌شویم که موجب ‌شود جلوی آن اشتباه گرفته شود، نه اینکه کار نشر تعطیل شود.
این را هم بگویم که اینجا یک کشور اسلامی است و یکسری ارزش‌های انقلاب در جامعه وجود دارد. کسانی هستند که اصلاً حاضر نیستند به این ارزش‌ها احترام بگذارند و می‌گویند باید آزادی بیان باشد و باید هر حرفی دل‌شان خواست بزنند، این نمی‌شود. ما ضوابط قانونی داریم و همه باید تابع آن باشیم. یکی از وظایف وزارت ارشاد «صیانت و حراست از ارزش‌های انقلاب» است.
در برخی موارد باید در قوانین بازنگری صورت بگیرد؛ گاهی قوانین در بعضی مقاطع خیلی تنگ‌نظرانه تدوین شده‌است که باید در آنها تجدیدنظر کرد. باید به سمتی برویم که تدریجا تسهیلات بیشتری ارائه کنیم.
وقتی وزرات فرهنگ و ارشاد بعد از مطالعاتی که کرده و بعد از دو سال به یک اثر مجوز داده باید پای مجوزش بایستد. ما اگر فقط چارچوب‌های قانونی را ملاک قرار دهیم، نه سلیقه‌های سیاسی و دیدگاه‌های امینتی را، مشکلی پیش نمی‌آید.
یکی از سیاست‌های کلی که دنبال می‌کنم این است که حتی‌الامکان تصدی‌گری‌ها به بخش خصوصی و نهاد‌های غیردولتی واگذار شود تا حودشان کارها را انجام دهند. دولت نباید بی جهت وارد کارها شود.

در روزهایی که من عهده دار معاونت فرهنگی وزارت ارشاد بودم، جلساتی بین وزارت ارشاد و قوه قضاییه برگزار شد تا دو راه حل برای این مساله پیدا شود: یا شعبی خاص رسیدگی به اختلافات درباره کتاب تشکیل شود و قضاتی برای این کار آموزش داده شوند، یا نهادهای داوری حرفه ای سازمان داده شود که کار اعلام نظر فنی را انجام دهد و پیش از اعلام رای در اختیار قاضی قرار دهد.

آن مذاکرات در شرایط پیچیده قوه قضائیه و رقابت شدید دیگر نهادهای نظارتی و امنیتی با ارشاد در عمل به جایی نرسید. این دومین مشکل قانونی است که وزیر ارشاد باید حل کند تا بتواند به ناشران و نویسندگان با اطمینان خاطر بگوید که حق آنان در محاکم قضایی زیرپا گذاشته نخواهد شد. آن هم در شرایطی که می دانیم حتی از بخشنامه هایی مانند رعایت حقوق شهروندی ـ که در زمان آقای شاهرودی در قوه قضاییه وجود داشت خبری نیست ـ و شرایط سیاسی هم سخت تر و تنگ تر شده است. پیش از حل این مشکل قضایی، موکول کردن همه اختلاف ها به حل و فصل در دادگاه عملا به معنای درگیر کردن ناشران و نویسندگان و وزارت ارشاد در مجموعه ای از محکمه های بی پایان و فاقد اعتبار حرفه ای و فرهنگی برای رسیدگی به مسأله کتاب است.

صرف نظر از همه آنچه گفته شد، ماجرای سانسور کتاب در ایران پیچیده تر از آن است که آن را به یک مسأله فنی یا اجرایی فروکاهیم.

بنا بر این عبور از آن هم فقط در چارچوب تغییر قوانین‌ ـ آن هم از نوع قوانین شورایعالی انقلاب فرهنگی که بسیاری از حقوق دانان در اعتبار آن تردید دارند ـ یا تغییر رویه های اجرایی شدنی نیست.

مسیر حل بحران کتاب و رها شدن از ننگ سانسور پیش از چاپ کتاب شاید همان مسیری باشد که آقای روحانی در بقیه موارد مهم سیاسی در کشور دنبال کرده است. باید اطمینان مقام های عالی کشور و بخصوص رهبر جمهوری اسلامی نسبت به وزارت ارشاد بازسازی شود.

کارشناسان و وزیر ارشاد باید در عمل مسئولیت دفاع از حقوق ناشران و نویسندگان را بپذیرند و پیشاپیش مسئولیت های قانونی خود را به دیگران واگذار نکنند. مگر این که نهادهای امنیتی و رهبر جمهوری اسلامی، قوه قضائیه را قانع کنند تا نظر فنی و حرفه ای و فرهنگی وزارت ارشاد را به عنوان نظر کارشناسی در محاکم بپذیرد.

رسیدن به این شرایط افزون بر عزم جزم یک وزیر ـ که به خودی خود با ارزش است ـ نیازمند انجام گفت و گوهای حرفه ای بیشتر با نهادهای غیردولتی و دولتی موثر در حوزه نشر و پیش از همه اتحادیه ها و تشکل های ناشران و نهادهای فکری مانند کانون نویسندگان است.

پس از این مرحله است که باید آقای روحانی از توان خویش برای ایجاد هماهنگی و همفکری در میان نهادهایی استفاده کند که منابع اصلی اعمال فشار بر ناشران و نویسندگان هستند. نهادهایی مانند حوزه علمیه قم یا گروه های وابسته به بسیج یا ستاد های نماز جمعه.

واقعیت این است که رسیدن به الگویی برای رهایی از سانسور کتاب می تواند الگوی مناسبی برای حل بسیاری از مشکلات وزارت ارشاد در حوزه نظارت بر محصولات فرهنگی و هنری باشد.

با چنین چشم اندازی شاید وارد شدن به مسیر تازه ای که وزیر ارشاد پیش روی نشر ایران نهاده است گام اول در واگذار کردن امور فرهنگ به اهل فرهنگ و توانمندتر کردن وزارت ارشاد در توسعه زیربنا های توسعه و خلاقیت فرهنگی و هنری باشد.

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2013/08/130822_l41_book_ershad_censorship_lift.shtml

رهبران اخوان المسلمین چه کسانی هستند؟

آگوست 22, 2013

با توجه به سرکوبی اخیرگروه اخوان المسلمین در مصر، که در پی برکناری و بازداشت محمد مرسی رئیس جمهوری این کشور در ماه گذشته بود، شخصیت های مهم این گروه، یا بازداشت شده و یا در خفا به سرمی برند.

سایر اعضای این گروه با حضور در راهپیمایی های طرفداران محمد مرسی، و صحبت با رسانه های بین المللی، نمایندگی اخوان المسلین را در انظار عمومی به دست گرفته‌اند. ولی شخصیت های کلیدی اخوان المسلمین چه کسانی هستند؟
محمد بدیع
محمد بدیع

محمد بدیع

محمد بدیع، تا تاریخ ۲۰ اوت که بازداشت شد «مرشد عام اخوان المسلمین» و در تئوری رهبر این گروه بود.

او در سال ۱۹۴۳ در محله الکبری، در شمال قاهره متولد شد و رشته دامپزشکی را به پایان رساند. او در چندین دانشگاه مصر تدریس کرده است.

محمد بدیع تصدی چند پست اداری را در اخوان المسلمین داشت و تا قبل از این که در سال ۲۰۱۰، رهبری اخوان المسلمین را به عهده بگیرد مدت های طولانی به خاطر فعالیت های سیاسی اش زندانی بود.

در مراحل اولیه تظاهرات اخیر، آقای بدیع در تحصن طرفداران اخوان المسلمین در قاهره شرکت داشت. اظهارات ماه ژوئیه گذشته او که گفته بود: «سرنگون کردن مرسی، جنایت بزرگ تری از تخریب خانه کعبه با تبر است» بسیار بحث انگیز شد.

در تاریخ ۱۰ ژوئیه در ارتباط با اتهام تحریک مردم به قتل تظاهرکنندگان مخالف محمد مرسی، حکم دستگیری او صادر و از سفر به خارج منع شد.

محمد بدیع از هنگام صدور این حکم در خفا به سرمی برد ولی در ۲۰ اوت، یعنی چند روز پس از کشته شدن پسرش عمار در جریان ناآرامی های قاهره، بازداشت شد.
محمود عزت
محمود عزت

محمود عزت

محمود عزت که پس از دستگیری محمد بدیع به سمت رهبر موقت اخوان المسلمین منصوب شده، از دهه ۱۹۶۰، از شخصیت های مهم اخوان المسلمین بود و از او به عنوان نگهبان دارایی و اسرار گروه، یاد می شد.

هنگامی که ۱۸ سال داشت به اخوان المسلمین پیوست و پله های ترقی را طی کرد و در سال ۲۰۱۲ معاون رهبر اخوان المسلمین شد.

روزنامه مصری الاهرام، از او به عنوان یک عضو افراطی در داخل اخوان المسلمین نام می برد. محمود عزت چندین بار به زندان افتاده و سالیان دراز در کنار سایر اعضای گروه از جمله محمد بدیع و خیرت الشاطر زندانی بوده است.

محمود عزت، با وجود نقش مهمی که دارد، فعالیت علنی زیادی ندارد. سعدالدین ابراهیم، استاد دانشگاه، محمود عزت را یک «معمای بزرگ»توصیف کرده و از او به عنوان «خطرناک ترین شخص» یاد می کند.
خیرت شاطر
خیرت شاطر

خیرت شاطر

محمد خيرت سعد الشاطر،در زمان ریاست جمهوری حسنی مبارک به زندان افتاد. او در انتخابات ریاست جمهوری مصر در سال گذشته، اولین نامزد اخوان المسلمین برای این سمت بود ولی کمیسیون انتخاباتی صلاحیتش را رد کرد.

او معاون «مرشد عام» یا رهبر اخوان المسلمین است و تصور می شود تامین کننده اصلی نیازهای مالی این گروه است.

پس از سرنگونی محمد مرسی، آقای شاطر در تاریخ ۵ ژوئیه ۲۰۱۳، بازداشت و حساب های بانکی اش مسدود شد.
محمد البلتاجی
محمد البلتاجی

محمد البلتاجی

محمد البلتاجی، دبیر کل حزب آزادی و عدالت، شاخه سیاسی اخوان المسلمین و نماینده سابق مجلس مصر است. در جریان حمله اسرائیل به کشتی های حامل مواد غذایی برای ساکنان غزه، در سال ۲۰۱۰، او یکی از سرنشینان کشتی ماوی مرمره بود.

در تاریخ ۱۰ ژوئیه، دادستان مصر حکم جلب او را صادر کرد و چهار روز بعد دستور توقیف دارایی هایش صادر شد.

او که هنوز آزاد است تقریبا هر روز در تحصن در رابعه عدویه شرکت داشت و سخنرانی های آتشینی ایراد می کرد.

انتقاد رسانه های مصری از اخوان المسلمین، بیشتر متوجه آقای بلتاجی است که متهم شده در اقدامات خشونت آمیزی که به اعضای اخوان المسلمین نسبت داده شده، دست داشته است.
جهاد الحداد

جهاد الحداد، پسر عصام الحداد مشاور آقای مرسی در سیاست خارجی است. او مشاور ارشد و سخنگوی رسانه‌ای اخوان المسلمین است. تحصیلات خود را در دانشگاه مونتفورد در بریتانیا به پایان رسانده و به زبان انگلیسی تسلط دارد.

جهاد الحداد، در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری محمد مرسی در سال ۲۰۱۱، سمت استراتژیست رسانه ای او را داشت. جهاد الحداد تماس زیادی با رسانه های خارجی دارد و شبکه های تلویزیونی بی بی سی نیوز، اسکای نیوز و سی ان ان، مرتب با او مصاحبه می کنند.
احمد عارف

سخنگوی اخوان المسلمین در رسانه های عرب زبان، دندانپزشک است و در اسلام شناسی و نیز مسیحیت اطلاعات بسیار وسیعی دارد. با توجه به لحن نرم صحبت و شیوه میانه رویی که دارد، رسانه ها از انتصاب او استقبال کردند و او مرتبا در برنامه گفتگوهای تلویزیونی شرکت می کند.

آقای عارف که هنوز دستگیر نشده، به دفعات در تحصن رابعه عدویه شرکت و سخنرانی کرد.
عبدالرحمن البر

عبدالرحمن البر، که غالبا به عنوان «مفتی اخوان المسلمین» نیز از او نام برده می شود، بلندپایه ترین شخصیت مذهبی اخوان المسلمین و عضو دفتر ارشاد این گروه است. او هنوز بازداشت نشده و در بسیاری موارد در تحصن های طرفداران مرسی پیش نمازی نمازگزاران را داشته است.
عصام العریان
عصام العریان

عصام العریان

عصام العریان، معاون حزب آزادی و عدالت و عضو سابق دفتر ارشاد اخوان المسلمین است. ماه گذشته دادستان حکم بازداشتش را صادر کرد ولی هنوز او دستگیر نشده است.

عصام العریان قبل از سرکوبی طرفداران محمد مرسی، میهمان دائم رسانه های داخلی و خارجی بود. اظهارات او در باره یهودیان مصر و امارات متحده عربی جار و جنجال زیادی به پا کرد.

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/08/130822_an_egypt_muslim_brotherhood.shtml

آخرین کتاب آبراهامیان؛ ‹کودتایی موفق اما فاجعه‌بار›

آگوست 22, 2013

علی امینی نجفی

پژوهشگر مسائل فرهنگی

یرواند آبراهامیان، کارشناس و آموزگار رشته تاریخ معاصر ایران در دانشگاه شهر نیویورک، برای خوانندگان فارسی‌زبان نامی آشناست.

بیشتر کارهای پژوهشی او، مانند کتاب «ایران بین دو انقلاب» و «تاریخ ایران مدرن» به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است. او آخرین کتاب خود را، که نسبت به کتاب‌های پیشین حجم اندکی دارد، یکسره به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اختصاص داده است.

نگارنده در پیشگفتار، انگیزه خود را در نوشتن این کتاب، با وجود نوشته‌های فراوان درباره کودتا، به چالش گرفتن دو تز آشنا یا دو دیدگاه رایج ذکر کرده است: نخست این نظر که: «بریتانیا با نیت خیر با ایران وارد گفت‌وگو شد و ایالات متحده نیز در امر میانجیگری همکاری صادقانه نشان داد، اما این تلاش‌ها به خاطر سرسختی و لجاجت مصدق شکست خورد.»

نویسنده اشاره می‌کند: حتی برخی از پژوهشگرانی که با مصدق همدلی دارند، گاه از «رفتار نامعقول و خواسته‌های غیرمنطقی» او در مذاکرات نفت انتقاد کرده‌اند.

نویسنده توضیح می‌دهد که آنچه بسیاری آگاهانه یا ناآگاهانه نادیده می‌گیرند این واقعیت است که برای دکتر مصدق ملی شدن صنعت نفت موضوع «حاکمیت ملی» بود و این به معنای اختیار کامل ایران در کشف، استخراج، پالایش و صدور نفت خود بود. برای مصدق این یک اصل خدشه‌ناپذیر یا به تعبیر عوام «ناموسی» بود، و البته بر سر آن سرسختی نشان می‌داد و حاضر به گذشت هم نبود.

در برابر، بیگانگان که از قدیم «بدعادت» شده بودند، هرگز حاضر نبودند که کنترل نفت را به طور کامل به دولت ایران بسپارند و از آنهمه منافع بیکران چشم بپوشند. به عبارت دیگر آنها تنها با یک «ملی شدن» اسمی و ظاهری موافق بودند. نویسنده چند بار تصریح می‌کند نه امریکایی‌ها و نه بریتانیایی‌ها به هیچوجه برای ملی شدن واقعی نفت ایران آمادگی نداشتند. (۳ و ۱۰۸)

«به نظر آبراهامیان بریتانیا و امریکا با بهره‌گیری از «فضای جنگ سرد» به این توهم دامن زدند که گویا ایران در آستانه سقوط به «پرتگاه کمونیسم» بوده است، در حالی که «خطر کمونیسم» تنها بهانه‌ای بود برای سرپوش گذاشتن بر منافع کلان مادی. »

او با توضیح شرایط بین‌المللی یادآور می‌شود که در زمان جنبش ملی شدن نفت ایران، قدرت‌های بزرگ هنوز در مرحله «قدرقدرتی» و تهاجمی بودند. وضعیت با دوران بعد در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که امپریالیسم در برابر جنبش‌های ضداستعماری عقب‌نشینی می‌کرد، از بنیاد متفاوت بود. نویسنده از برخی دولتمردان دنیای غرب یاد می‌کند که به راستی از این که دولت ایران «جرأت» کرده و ملی شدن نفت خود را درخواست کرده بود، به حیرت فرو رفته بودند.

نکته دومی که نویسنده در آن چون و چرا می‌کند، تکیه بر «خطر کمونیسم» است برای توجیه کودتا. بسیاری از موافقان کودتا استدلال می‌کنند که اگر غرب مصدق را برکنار نکرده بود، ایران به زودی به کام کمونیسم فرو می‌رفت.

به نظر آبراهامیان بریتانیا و امریکا با بهره‌گیری از «فضای جنگ سرد» به این توهم دامن زدند که گویا ایران در آستانه سقوط به «پرتگاه کمونیسم» بوده است، در حالی که «خطر کمونیسم» تنها بهانه‌ای بود برای سرپوش گذاشتن بر منافع کلان مادی. آنها هدفی جز این نداشتند که با آزمندی تمام همچنان به غارت ثروت طبیعی ایران ادامه دهند و مصدق به سادگی سد راه آنها بود.

نویسنده خلال معرفی منابع پژوهش خود می‌گوید که در سال‌های گذشته اسناد و مدارک بسیاری فاش شده و اطلاعات دقیق‌تری درباره کودتا منتشر شده است. اما او در عین حال از جای خالی بسیاری از «اسناد محرمانه و طبقه‌بندی شده» که همچنان در آرشیو سرویس‌‌های اطلاعاتی امریکا و بریتانیا پنهان مانده است، شکوه می‌کند.

کتاب در چهار بخش تنظیم شده است.
امتیاز «قانونی»

بخش نخست کتاب با عنوان «ملی‌سازی نفت» سرگذشت صنعت نفت ایران را از آغاز پیدایش آن بازگو می‌کند. از چند سال قبل از مشروطه، که سرمایه‌داری بریتانیایی به نام ویلیام ناکس دارسی امتیاز استخراج و بهره‌برداری از منابع نفتی بیشتر سرزمین ایران را برای مدت ۶۰ سال به دست آورد. بنا به قرارداد در بهترین حالت تنها ۱۶ درصد از منافع خالص کمپانی نفت به ‌دولت ایران پرداخت می‌‌شد.

روشنفکران آگاه و دلسوز از روز نخست با امتیازی که مظفرالدین شاه، پادشاه نادان و ناتوان قاجار، به بیگانگان داده بود، مخالف بودند و آن را مغایر منافع ملی می‌‌دانستند. کتاب با ارائه آمار چندوچون امتیاز را نشان می‌دهد که از یک سو سرشار از سود بود برای بیگانگان و از دیگر سو سراسر زیان برای مردم ایران.

در دوران سلطنت رضا شاه پهلوی، که احساسات ملی در ایران بالا گرفته و منافع کمپانی نفت به خطر افتاده بود، دولت بریتانیا و گماشتگان آن در ایران به چاره‌جویی افتادند. در سال ۱۳۱۲ (برابر ۱۹۳۳) به دنبال هیاهویی مبنی بر «لغو امتیاز غیرعادلانه»، قرارداد تازه‌ای با تعدیلاتی اندک منعقد شد. با تشکیل «شرکت نفت ایران و انگلیس»، سلطه بریتانیا بر نفت ایران عملا برای دهها سال دیگر تضمین شد.
پنجه در پنجه استعمار

«در مناطق نفت خیز خوزستان «بالا رفتن پرچم ملی برای بسیاری از ایرانیان اهمیتی بیکران داشت و به جهانیان نشان داد که ایران سرانجام به استقلال واقعی دست یافته است.»»

پس از سقوط رضاشاه به دنبال اشغال کشور در شهریور ۱۳۲۰، در ایران فضای بهتری برای طرح خواسته‌های ملی پدید آمد. دکتر محمد مصدق، حقوقدانی که از تبعید و انزوای سیاسی بیرون آمده بود، در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، در مقام رهبر فراکسیون اقلیت، طی نطقی در آبان سال ۱۳۲۳ به شدت به قرارداد ۱۹۳۳ حمله کرد و آن را خیانت به مردم ایران دانست.

مصدق و یاران او در مجلس و بیرون آن، به تلاشی روشنگرانه برای افشای قرارداد دست زدند و شعار استیفای حقوق ملت ایران و «ملی کردن نفت» را به خواستی عمومی بدل کردند.

در برابر، بریتانیا تلاش کرد با همدستی عناصر دست‌آموز در میان دولتمردان ایرانی، از سویی با سرسختی از کارزاری که به راه افتاده بود، جلوگیری کند و از سوی دیگر با ارائه پیشنهادهای «اصلاحی» که گویا از سر «خیرخواهی» صورت می‌گرفت، دوام قرارداد را تضمین کند.

با پشتکار مصدق و هواداران او که در «جبهه ملی» گرد آمده بودند، سرانجام در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملی شدن صنعت نفت از تصویب مجلس شورای ملی گذشت و چند هفته بعد، قانون خلع ید از شرکت انگلیسی نیز به ‌تصویب رسید.

نویسنده این بخش را چنین پایان می‌دهد: در مناطق نفت خیز خوزستان «بالا رفتن پرچم ملی برای بسیاری از ایرانیان اهمیتی بیکران داشت و به جهانیان نشان داد که ایران سرانجام به استقلال واقعی دست یافته است.» (۷۹)
مصدق در سنگر حاکمیت ملی

به دنبال ملی شدن صنعت نفت، گفت‌وگوها و مجادلات درازمدت، تنش‌آلود و سرانجام بی‌حاصل ایران و بریتانیا شروع شد که تمام دوران ۲۸ ماهه زمامداری مصدق را به خود اختصاص داد.

نویسنده عقیده دارد که مذاکرات نمی‌توانست فرجام بهتری داشته باشد، زیرا دو طرف برداشت‌هایی به کلی متفاوت از مسئله داشتند: بریتانیا آماده بود که با ایران بر سر منافع موجود مذاکره کند و احتمالا مزایایی هم به ایران بدهد، در حالی که ایران نه «امتیاز» بلکه «تسلط کامل» بر نفت خود را می‌خواست و آن را لازمه حاکمیت ملی می‌دانست و حاضر بود بهای آن را نیز، که می‌توانست غرامتی سنگین باشد، بپردازد.

به نظر نویسنده، برخلاف آنچه بر سر زبان‌ها افتاده است، امریکا تنها از روی خیرخواهی یا با فشار بریتانیا به منازعه کشیده نشد تا نقش «میانجیگری خیرخواهانه» را ایفا کند. دولتمردان امریکا به خوبی به اهمیت منابع انرژی به ویژه در آینده پی برده بودند و خواه ناخواه به «بحران نفتی ایران» علاقه پیدا کردند.

به نظر نویسنده: «بریتانیا و ایالات متحده احتمالا در برخی از مسائل جزئی اختلاف نظر داشتند، اما در ضدیت با ملی شدن نفت، میان آنها توافق کامل برقرار بود.» (۸۲)

نویسنده به تفصیل به فضای زهرآلودی می‌پردازد که در غرب پیرامون «بحران نفت» و مذاکرات مربوط به آن شکل گرفت. دولتمردان غربی برای فریب افکار عمومی به کارزار تبلیغاتی گسترده‌ای دست زدند تا همه چیز را به گردن ایران بیندازند.

نمایندگان «شرکت» مدام تکرار می‌کردند که گفت‌وگو با مصدق بیهوده است، زیرا او بیش از آن که به دنبال مصالحه و توافق باشد، به دنبال اهداف شخصی خویش است و قصد دارد نقش «قهرمان ملی» را ایفا کند.

«در سرویس‌های اطلاعاتی طرح‌هایی به نام «چکمه» و سپس «آژاکس» برنامه‌ریزی شد که دو بخش داشت: نخست ایجاد آشوب و ناامنی برای بی‌ثبات کردن دولت مصدق و دیگری اقدام کودتایی برای برانداختن آن.»

دولتمردان غربی به مصدق هزاران لقب و دشنام می‌دادند تا او را سیاستمداری ناشایست بنمایند که با وجود او، با ایران به هیچ توافقی نمی‌توان رسید و نتیجه می‌گرفتند که بریتانیا باید منتظر بماند تا با دولت پس از مصدق وارد گفت‌وگو شود.

آنها به این «امید» دامن می‌زدند که به زودی مجلس یا شاه، دکتر مصدق را برکنار خواهند کرد. با همین ترفندها بود که ایده کودتا رفته رفته در اذهان ریشه دواند.
کارگزاران بیگانه و گماشتگان بومی

با نخست وزیری دکتر مصدق در آغاز سال ۱۳۳۰ قدرت‌های بیگانه با پشتیبانی از پیروان خود در ایران به رشته‌ای از کارشکنی‌ها و تحریک‌ها و توطئه‌ها دست زدند که سرانجام در ۲۸ مرداد نتیجه دلخواه را برای آنها به بار آورد، و اگر در آن روز به نتیجه نمی‌رسید، بی تردید به تلاشی دیگر دست می‌زدند.

کتاب در فصل سوم به زمینه، فراهم‌سازی و اجرای کودتایی می‌پردازد که در ۲۵ مرداد انجام گرفت اما با هشیاری دولت مصدق به شکست انجامید.

نویسنده ضمن ابراز تأسف از نبود دسترسی به آرشیوهای مخفی سازمان‌های اطلاعاتی امریکا و بریتانیا، معتقد است از همان رازهای اندکی که از پرده بیرون افتاده، می‌توان به روشنی به نقش تعیین‌کننده دو دستگاه اطلاعاتی بزرگ غرب در طراحی، تدارک و اجرای کودتا پی برد.

از نیمه سال ۱۳۳۱ و به ویژه از مقطع نهم اسفند، شبکه مجهز و پیچیده‌ای از دشمنان داخلی مصدق، دست در دست دستگاه‌های بیگانه برانداختن دولت را در دستور کار خود قرار داد.

در یک سر این طیف گسترده و رنگین سرسپردگان بی‌نقاب استعمار و وابستگان به دربار قرار داشتند و در سر دیگر آن کسانی که به نام دین‌خواهی و میهن‌پرستی به ستیز با رئیس دولت قانونی برخاستند.

برخی از همرزمان پیشین مصدق، که از او جدا شدند و در ستیز با او از دشمنانش نیز پیشی گرفتند، نقش بسیار مخربی ایفا کردند. مهمترین این شخصیت‌ها عبارت بودند از: آیت الله ابوالقاسم کاشانی، حسین مکی، مظفر بقایی و ابوالحسن حائری‌زاده. (۴۸ به بعد) اینان که نقش مهمی در پیدایش جنبش ملی ایفا کرده بودند، نقشی بس مهمتر در شکست آن بازی کردند.
لولوی کمونیسم

در سرویس‌های اطلاعاتی طرح‌هایی به نام «چکمه» و سپس «آژاکس» برنامه‌ریزی شد که دو بخش داشت: نخست ایجاد آشوب و ناامنی برای بی‌ثبات کردن دولت مصدق و دیگری اقدام کودتایی برای برانداختن آن. (۱۷۲)

تمام این اقدامات در بسته‌بندی فریبای «نجات ایران از چنگال کمونیسم» انجام می‌گرفت. قدرت‌های بزرگ برای کتمان هدف واقعی خود، یعنی ادامه سلطه بر منابع نفتی ایران، مدام به شیپور «تهدید کمونیسم» می‌دمیدند، هرچند که خود کمترین اعتقادی به آن نداشتند و این را نویسنده با ارائه گواهی‌های بسیار نشان می‌دهد. آنها از جمله کسانی را اجیر می‌کردند تا قدرت و نفوذ حزب توده را بزرگتر از آنچه بود، جلوه دهند.

«نویسنده در رد «استدلال» کودتاگران معتقد است که هیچ خطری از جانب حزب توده کشور را تهدید نمی‌کرد. مصدق به خوبی از فعالیت حزب آگاه بود و با هشیاری فاصله خود را با آن حفظ کرده بود. نویسنده تأکید می‌کند که حزب مسلح نبود و «برنامه‌ای برای تصرف قدرت نداشت».»

وزارت خارجه بریتانیا در فضای «جنگ سرد» از کارآیی این تبلیغات به خوبی آگاه بود: «ما باید به امریکایی‌ها تأکید کنیم که مصدق هرچه بیشتر در قدرت بماند، خطر کمونیسم در ایران بیشتر می‌شود.» (۱۷۴)

بیشتر کتاب‌های تاریخی مربوط به جنبش ملی، درباره نقش حزب توده و روابط آن با مصدق به ذکر کلیاتی بسنده کرده‌اند، اما آبراهامیان در کتاب تازه خود به تفصیل وضعیت و مواضع حزب را توضیح داده است.

نویسنده در بخش نخست کتاب بر نفوذ گسترده حزب در محیط‌های کارگری انگشت می‌گذارد و تصریح می‌کند که بیشتر کارگران صنعتی ایران، مستقیم یا غیرمستقیم زیر نفوذ «شورای متحد مرکزی» بازوی سندیکایی حزب توده بودند. (۶۴ به بعد) حزب با سازمان دادن چندین اعتصاب و تظاهرات سیاسی، شرایط مساعدی برای پیکار با شرکت نفت به وجود آورد.

برخورد حزب توده با جنبش ملی و رهبر آن در طول زمان یکسان نبود. حزب با تأخیری چندساله به پشتیبانی از شعار ملی شدن نفت پرداخت، هرچند هنوز شخص مصدق را سیاستمداری «بورژوا لیبرال» می‌دانست که نسبت به امریکا دچار توهم است و قصد دارد «امپریالیسم جوان» را به جای «استعمار پیر» بنشاند. (۵۹)

نویسنده در رد «استدلال» کودتاگران معتقد است که هیچ خطری از جانب حزب توده کشور را تهدید نمی‌کرد. مصدق به خوبی از فعالیت حزب آگاه بود و با هشیاری فاصله خود را با آن حفظ کرده بود. نویسنده تأکید می‌کند که حزب مسلح نبود و «برنامه‌ای برای تصرف قدرت نداشت».

حزب توده به ویژه با افزایش حملات محافل راست‌گرا علیه دولت، نسبت به مصدق لحنی ملایم در پیش گرفت، اما نمی‌توان این گفته نویسنده را باور کرد که «هدف اصلی حزب عبارت بود از تقویت مصدق و تشکیل یک جبهه مشترک با او.» (۱۷۶ و پس از آن)

در واقع حزب تشکیلات قوی و حتی «بازوی مسلح» داشت (سازمان افسران توده)، اما درست این است که گفته شود برای هیچ برنامه‌ای اراده و قاطعیت لازم را نداشت. رهبران نسبتا بصیر و آگاه حزب از ایران رفته بودند و چنانچه گفته‌اند، حزب در ایران پیکری غول‌آسا شده بود با سری بسیار کوچک.

هیئت اجرائیه به پراکندگی و اختلافات شدید درونی دچار بود. برخی از رهبران تندرو مصدق را همچنان نماینده بورژوازی کمپرادور (وابسته) می‌دانستند. در برابر، جناحی او را نماینده «بورژوازی ملی» گرفته و معتقد بودند که حزب باید نسبت به او سیاست «انتقاد و اتحاد» داشته باشد. حزب در بهترین حالت به دنبال اتحاد تاکتیکی با دولت بود برای جلوگیری از نفوذ غرب.

از مقطع ۳۰ تیر ۱۳۳۱، که همگان مبارزه فداکارانه یاران مصدق را شاهد بودند، بسیاری از کادرهای آگاه و دلسوز حزب آشکارا از دکتر مصدق هواداری می‌کردند و به شدت از سیاست حزب در قبال او ناخرسند بودند. کسانی مانند شاهرخ مسکوب، محمدحسین تمدن و بابک امیرخسروی بر این امر گواهی داده‌اند، اما واقعیت این است که این افراد در مقام تصمیم‌گیری نبودند.

بر همین قیاس آنچه نویسنده به عنوان نمونه‌های «پشتیبانی» حزب از مصدق ذکر کرده، از جمله آگاه کردن او از توطئه کودتایی در روز ۲۸ مرداد، پیشنهاد حمایت مسلحانه از مصدق و سرانجام پیشنهاد کمک به فرار او و مسائل دیگر، چیزهایی است که بیشتر در سالهای بعد و از سوی افرادی مانند نورالدین کیانوری با هدف تبرئه حزب از اشتباهات سنگین گذشته، مطرح شده است.

حتی اگر چنین مواردی راست باشد، که احتمال آن اندک است، آشکار است که نمی‌توانسته با موافقت مصدق روبرو شود، که کارپایه سیاست خود را ملی‌گرایی و مبارزه با بیگانگان قرار داده بود.
سایه‌های بلند کودتا

«در نخستین نگاه به نظر می‌رسد که امریکا برنده اصلی کودتا بود: سهم بزرگی از نفت ایران را از آن خود کرد و این درس بد را آموخت که رژیم‌های ناسازگار را می‌توان به آسانی سرنگون کرد. در درازمدت اما، «ابرقدرت» در شبکه پیچیده‌ای از توطئه‌ها و درگیری‌های بی‌پایان غرق شد، از دوستان و متحدانی وفادار در کشورهای «جهان سوم» محروم ماند و تمام حیثیت خود را از دست داد.»

آخرین فصل کتاب یرواند آبراهامیان به عنوان «ارثیه کودتا» به اختصار به پیامدهای کودتا تا روزگار ما پرداخته است.

در نخستین نگاه به نظر می‌رسد که امریکا برنده اصلی کودتا بود: سهم بزرگی از نفت ایران را از آن خود کرد و این درس بد را آموخت که رژیم‌های ناسازگار را می‌توان به آسانی سرنگون کرد.

در درازمدت اما، «ابرقدرت» در شبکه پیچیده‌ای از توطئه‌ها و درگیری‌های بی‌پایان غرق شد، از دوستان و متحدانی وفادار در کشورهای «جهان سوم» محروم ماند و تمام حیثیت خود را از دست داد.

کودتا برای ایران فاجعه‌بار بود و کشور را از پیشرفت سیاسی و اجتماعی بازداشت. سرنگونی مصدق چهار پیامد سنگین برای ایران داشت: پسرفت در ملی‌شدن صنعت نفت، نابودی احزاب و نهادهای مدنی، برباد رفتن مشروعیت پادشاهی و رشد روحیه شک و بدگمانی (ذهنیت پارانویایی) در میان ایرانیان. (۲۰۷)

نگارنده مورد اخیر را تا امروز و به ویژه با توجه به ۳۳ سال رابطه پرتنش جمهوری اسلامی با غرب، عاملی بسیار مخرب می‌داند که هر نوع رابطه سالم و متعادل ایران را با دنیای پیشرفته ناممکن کرده است.

کتاب «کودتا» به ویژه در گزارش نقش سازمان‌های اطلاعاتی غرب اثری موشکاف و ژرف‌نگر است. برخورد حرفه‌ای نویسنده با اسناد تازه، در کنار کندوکاو همه‌ جانبه در منابع خارجی و همچنین نوشته‌های فارسی برای بازشناختن سازوکار کودتای ۲۸ مرداد ستودنی است.

کاستی بزرگی که می‌توان بر آن انگشت گذاشت، سهل‌انگاری کتاب در ثبت نام‌های فارسی است، که به ویژه برای خواننده ایرانی و آشنا با تاریخ آزارنده است.

انبوه ثبت‌های نادرست، از پژوهشگری با آوازه و اعتبار نویسنده این کتاب که با زبان فارسی نیز آشناست، به راستی حیرت‌انگیز است. تنها به برخی از این لغزش‌ها اشاره می‌شود، با این امید که چاپ‌های بعدی کتاب از آنها پاک شود:

حسیبی را باید Hassibi نوشت و نه آن گونه که در کتاب آمده است: Hassebi.
Khalil و Khalili درست است و نهKhalel و Khaleli.
همچنین در کتاب Imami آمده است به جای Emami،
Muazeb al-Dawleh آمده به جای Mohazzab al-Dawleh
Nuraldin آمده به جای Nureddin
Naseri آمده به جای Nasiri یا Nassiri
نام هژیر را باید Hazhir نوشت و نه چنان که در کتاب آمده Hezher.

نام باتمانقلیچ دو گونه ثبت شده که هر دو اشتباه است و فاقد حرف نون.

در فهرست اعلام پایان کتاب نجم‌السلطنه و وثوق‌الدوله زیرا «سلطنه» و «دوله» ثبت شده‌اند.

نام کوچک دهخدا، علی اکبر است و نه علی (۱۸۶)؛ نام بنی صدر، ابوالحسن است و نه ابوالحسین؛ نام ابوالقاسم امینی درست است و نه عبدالقاسم امینی. عبدالقدیر آزاد درست است و نه عبدالقادر آزاد؛ عبدالرحمن فرامرزی درست است و نه عبدالرحیم فرامرزی و…

نام اشرار معروف تهران هم نادرست ثبت شده است:

لقب «شعبان بی‌مخ» به صورت Bemorkh نوشته شده و در فهرست نیز به همین شکل وارد شده است، از نام اصلی خانوادگی او یعنی «جعفری» نشانی نیست.

نام طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی نیز در کتاب نادرست قید شده است.

در ثبت نام مکان‌ها نیز همین بی‌دقتی دیده می‌شود: در تهران Cannon Square و Parliamnet Square وجود ندارد، منظور از اولی باید «میدان توپخانه» باشد، که باید با همین ثبت بیاید و دومی به صورت رسمی «میدان بهارستان» نام دارد. مصدق در سلطنت‌آباد محاکمه شد و نه در سلطان‌آباد.

شناسنامه کتاب:
Ervand Abrahamian
The Coup
۱۹۵۳, The CIA and the Roots of Modern US-Iranian Relations
The New Press,
NY and London, ۲۰۱۳, ۲۷۷ p.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2013/08/130822_l44_coup_mosaddegh_.shtml

ناگفته های هاشمی از دیپلماسی هاشمی

آگوست 21, 2013

ایسنا؛ رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به بیان ناگفته هایی از سیاست خارجی خود از جمله نوشتن نامه ای به امام (ره) پیرامون رابطه با آمریکا پرداخت.

گزیده گفت وگوی فصلنامه مطالعات بین المللی با آیت الله هاشمی رفسنجانی در پی می آید:

تقریبا همیشه از نوجوانی و جوانی در روستا و در قم، در بحث ها و سخنرانی هایم معتدل حرکت می کردم. در مبارزه هم این گونه بودم. آنقدر معتدل بودم که اواخر مبارزه، منافقین و کسانی که می خواستند خیلی تند باشند، با من درگیر شده بودند. مبارزه مسلحانه را نفی نمی کردم ولی در کنارش موارد زیادی را شرط می کردم.

کاری به این ندارم که ایدئولوژی های مختلف چگونه هستند و ممکن است تحجر و دگماتیسم در بعضی ایدئولوژی ها باشد ولی اسلامی را که من می شناسم و به آن معتقدم و بسیاری هم مثل من فکر می کنند، اسلام دگم نیست. اسلام دستور نداده است که با کسانی که مخالف عقیده ما هستند، قطع رابطه شود یا صحبت نکنیم. وقتی می شود با آنها بمانیم و با عمل، عقایدمان را به دنیا معرفی کنیم، راهی که اسلام خواسته است را چرا دنبال نکنیم؟

من در سال های آخر حیات امام (ره) نامه ای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم. برای اینکه نمی خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام (ره) مطرح کردم و نوشتم که شما بهتر است در زمان حیاتتان، اینها را حل کنید؛ در غیر این صورت ممکن است اینها به صورت معضلی سد راه آینده کشور شود. گردنه هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبورکردن مشکل خواهد بود … یکی از این مسائل رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست. آمریکا قدرت برتر دنیاست. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است.

من آن موقع، دنبال احیای میراث فرهنگی شیعه در عربستان بودم. ائمه ما همه در آنجا حضور داشته اند و آثار ارزشمندی از آنها در آنجا باقی مانده است. می خواستم آنها احیا شود. در عربستان که بودم آیت الله صافی نامه ای به من نوشتند و گفتند که شما روی این مساله کار کنید … خیلی از مسائل را در گفت وگوها حل کردیم ولی وقتی به ایران برگشتم، چون فکر می کردند این توافقات می خواهد به نام من تمام شود، از کل آن صرف نظر کردند. وزیر خارجه عربستان برای پیگیری توافقات به ایران آمد، پیگیری که نکردند حتی برعکس عمل شد. روزی از رادیو شنیدم که آقای متکی در جده در مصاحبه ای اعلام کرده که به آقای ری شهری در عربستان اهانت کرده اند. من تعجب کردم و بعدا از آقای ری شهری سوال کردم که آیا چنین چیزی اتفاق افتاده؟ گفتند که نه، اصلا چنین مسائلی نبوده. گفتم که تکذیب کن. تکذیب هم کرد ولی رادیو کار خودش را می کند و به تکذیب ایشان اعتنایی نکردند.

اگر عربستان با ما روابط خوبی داشت مگر غربی ها می توانستند ما را تحریم کنند؟ فقط عربستان می تواند جای ایران را پر کند. عربستان لازم نیست هیچ کاری انجام بدهد. اگر نفت را به اندازه سهمیه اوپک تولید کند، هیچ کس نمی تواند به ما تعرض کند. چون اقتصاد دنیا نمی تواند خالی از نفت ما باشد. فکر می کنم هنوز ایجاد روابط خوب مقدور است ولی انسان هایی اینجا هستند که می بینید نمی خواهند. برخی اظهارات تند از دو طرف قابل تحمل نیست و باید اصلاح شود.

بعد از رحلت امام (ره) در شورای عالی امنیت ملی تصویب کردیم که روابطمان را با مصر برقرار کنیم. بعضی ها خدمت رهبری رفتند و گفتند که چون این رابطه را امام بعد از کمپ دیوید دستور دادند که قطع کنیم، مخالفت با امام می شود. آن زمان امام به شورای انقلاب دستور دادند و ما هم رابطه با مصر را قطع کردیم. از این مساله هفت هشت سال گذشته بود که ما تصویب کردیم. لذا نشد. در یک سفری که به ترکیه داشتم، نخست وزیر مصر که روی کشتی میهمان رئیس جمهور ترکیه بودیم کنار من بود. ایشان به من گفت که چرا با مصر رابطه برقرار نمی کنید؟ گفتم به خاطر صلح کمپ دیوید. گفت «کمپ دیوید دیگر مرده است و چیزی از آن وجود ندارد.» ما می توانیم هم با کشورهای عربی به خصوص با همسایه های جنوبی و هم با کشورهای آسیای میانه و کشورهای جداشده از شوروی سابق ارتباطات مفید برقرار کنیم. سران برخی کشورهای مشترک المنافع بهترین دوستان من بودند و حامی آنها پس از استقلال، جمهوری اسلامی ایران بود که در زمان دولت من بود.

آقای نیازوف که کشورش مرکز مهم گاز منطقه است به من می گفت که شما بیایید گاز ترکمنستان را معامله کنید و در اختیار شما باشد تا این بحث ها پیش نیاید. در حال مذاکره بودیم که عمر دولت من تمام شد و دیگران دنبال نکردند. در تاجیکستان، در قزاقستان، با این عظمت، اسرارشان را به ما می گفتند. چون آنها مرکز مهم فضایی شوروی سابق بودند. به علاوه مراکز مهم موشک های ده کلاهکی که به سمت دنیا نشانه گرفته بودند در آنجا بود و همه اینها را می گفتند که چه کار می کنند و با ما مشورت می کردند. واقعا در شمال ایران در قفقاز، گرجستان و آذربایجان، صمیمی ترین دوست ما بودند. در آذربایجان در یک جلسه رسمی که خبرنگاران هم حضور داشتند، آقای حیدر علی اف به من گفت که 17شهر ما متعلق به شماست و باید اینها را حفظ کنید. ما با شما هستیم. چون با ارمنستان در حال جنگ بودند. تا این حد با ایران صمیمی بودند و کار می کردیم.

در جنوب به صورت دیگری بود و بعد از جنگ کم کم یخ های روابط آب و روابط گرم شده بود. ما اگر فقط با کشورهای منطقه خودمان روابط را گرم کنیم، قدرت واقعی ایران در منطقه حفظ می شود. یعنی مرکز اقتدار ایران در منطقه است. اما حیف…

افراطی هایی بودند که هنوز هم هستند و همیشه بوده اند. میکونوسی که شما می گویید هم از همین نوع است. جریاناتی این گونه همیشه بوده اند. در زمان امام (ره) هم این گونه افراد بودند. با اینکه امام هم با این گونه کارها موافق نبودند. یک بار در یکی از کشورهای همجوار، محموله مواد منفجره ای کشف کرده بودند و این هم تاثیر منفی روی ما داشت. بله فکر می کنم هنوز هم آدم های خودسر هستند ولی سیاست کشور این گونه نیست.

می خواستم با مصر رابطه برقرار کنیم که نتوانستیم. می خواستم با آمریکا با شروطی که گذاشته بودم، مذاکره را شروع کنم که نتوانستم. نتوانستم غیر از این است که نخواستم. مثلا کاری که می خواستیم با ترکمنستان انجام بدهیم که نگذاشتند و خیلی حیف شد. بنا بود گاز ترکمنستان از طریق ایران به دنیا صادر شود. آقای نیازوف اصرار داشت و به اینجا آمد و اصرار کرد ساخت خط لوله را افتتاح کنیم و حتی در جوش دادن لوله ها هم شخصا شرکت کرد و آن زمان تصاویرش هم پخش شد … مواردی از این قبیل داریم که نشد ولی می خواستیم که بشود.

برای اینکه فلسطینی ها حق دارند برای ملت، وطن و حق خودشان مبارزه کنند، نباید اسم آنها را تروریسم بگذاریم. آنها را با مقاومت باید تعریف کرد. از حق خودشان دفاع می کنند و دفاع از حق را همه دنیا به رسمیت می شناسند. در سازمان ملل و همه مراکز بین المللی هم شأن دارند. اخیرا هم موارد زیادی را برایشان تصویب کردند. کمک ما هم به آنها اشکالی نداشته و ندارد. اگر فضای روابطمان را با دنیا درست کنیم، باید این مساله را از هم جدا کنیم. یا در مورد حزب الله که شیعه و بخش عمده ملت لبنان است و در تاریخ همیشه مظلوم بوده هم برای فلسطین و هم برای لبنان. اینها قابل دفاع بوده است. به شرط اینکه ما از اینها برای مزاحمت دیگران استفاده نکنیم و اینها هم کار خودشان را بکنند. وقتی که نظام نخواهد در دنیا ماجراجویی بکند، این گونه مسائل قابل تحمل است.

آمریکایی ها در افغانستان، طالبان و القاعده را ایجاد کردند. آن زمان برای آنها توجیه داشت. چون می خواستند شوروی را از خاک افغانستان بیرون کنند. در اینجا هیچ کس اعتراضی نداشت. دنیا هم اعتراضی نکرد و ما هم آن موقع اعتراض نکردیم. یا در هر منطقه دیگر، از این نمونه ها خیلی می توانید پیدا کنید. اگر یک نظام خودش نخواهد ماجراجویی بکند و در جاهایی هم بخواهد از مظلوم دفاع کند در دنیا پذیرفته شده است. این دخالت هم نیست.

ما واقعا قصد ساخت تسلیحات هسته ای و سیستم نظامی هسته ای نداریم. حتی خودم یک بار در نماز جمعه به رژیم اشغالگر اسرائیل توصیه کردم که بمب اتم به نفع اسرائیل هم نیست. بالاخره اگر یک روزی درگیری اتمی پیش بیاید، اسرائیل یک کشور کوچک، ظرفیت تحمل بمب اتم را ندارد. کشور کوچکی است و خیلی آسان همه امکاناتش از بین می رود. گرچه آنها این نصیحت را تفسیر به تهدید کردند. عمیقا معتقدیم که در منطقه نباید سلاح هسته ای باشد و این جزو اصول سیاست های ما بوده و هست.

در سال های اخیر در تصمیماتی که گرفته می شود و مذاکراتی که هست، نیستم ولی به نظرم در این راه بن بست نیست.

در اواخر جنگ، شرایطی که با دنیا، همسایه ها، مسلمان ها و دولت های غربی و شرقی درست شده بود با ما سازگاری نداشتند و ما هم با آنها سازگاری نداشتیم. متاسفانه از شعار نه شرقی، نه غربی برخی تفسیرهای عوامانه شده بود که با همه باید همکاری نداشته باشیم اما هدف این نبود، بلکه در مورد وابستگی بود که ما باید بدون وابستگی و با استقلال کامل سیاست خودمان را داشته باشیم. اما همکاری متقابل و محترمانه با شرق و غرب را هم باید می داشتیم. بالاخره وقایع دفاع مقدس برای کسانی که تفکری در میدان جنگ داشتند، ثابت کرد که نمی توان صرفا با شعار، کار کرد. بلکه باید همراه عملگرایی وارد سیاست شد. تجربه قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در پایان جنگ بود. وقتی این مساله مطرح شد، در آن موقع هم فرمانده جنگ بودم و مسئولیت من از همه روشن تر بود و هم قائم مقام فرمانده کل قوا بودم و اختیاراتم بالا بود. با تفکر وارد شدم و این مساله را عملیاتی کردم. از وزارت خارجه خواستم که قطعنامه را نه رد و نه قبول کنند و بگذارند مذاکره کنیم. قطعنامه را قابل قبول کنیم و بعد تصمیم بگیریم.
http://ayandeonline.com/?a=content.id&id=3555

هشدار به کودتاچیان: اخوان القاعده جدید و مصر، سوریه نشود!

آگوست 21, 2013

«آینده»، سرویس بین الملل: در حالی که در ایران تحلیلگران عمدتا سرگرم مسایل داخلی هستند، تحولات مشکوک و عجیب مصر در کنار سوریه، عراق، لیبی و تونس، این نگرانی را به وجود آورده که ماندن مصر و دیگر کشورهای خاور میانه در وضعیت رهاشدگی، مصر را به سوریه جدیدی تبدیل کند و اخوانی های عصبانی از کودتای نظامیان، با گرایش به القاعده، جنگ داخلی خسارت باری نظیر آنچه سوریه را ویران کرد آغاز کنند.

رسول جعفریان در یادداشتی نوشت: چرا امریکایی ها اوضاع خاورمیانه را به حال خود کرده و اجازه داده اند گروه های افراطی رشد کنند؟ آیا برنامه ای برای نابودی کامل خاورمیانه در سر دارند یا از سر بی برنامه گی زمینه نابودی این منطقه و تسلط گروه های افراطی را که برای سرنوشت خودشان هم خطرناک است فراهم می کنند؟

اکنون چندین سال است که شاهد حضور امپراتوری القاعده در بخش عمده جهان اسلام هستیم. هیچ لزومی ندارد القاعده پیروزی فوری به دست آورد. از نظر رهبران آن، مهم این است که تا اینجای کار، روند انتخاب شده، پیشرفت روزانه القاعده را نشانه داده و ضعف امریکایی ها و حتی روسها را بر ملا کرده است.

یک سوال: مرکز القاعد کجاست؟
به نظر می رسد در باره القاعده به هیچ روی نمی توان سخن از مرکزیت و پایتخت گفت. این مرکز مصر است یا عربستان، پاکستان است یا افغانستان؟ معلوم نیست. وقتی هزاران چچنی یا ترک ایغوری چینی یا لیبایی یا از هر کجای دیگر از جهان اسلام در یک جبهه واحد در سوریه می جنگند معنایش این است که القاعده جای مشخصی ندارد، اما هر جا اراده کرده، مرکزیتی به دست آورده است. القاعده مرز ندارد، اما مثل یک دولت، تصمیم می گیرد و یک سان عمل می کند. شاید گروه های خودسر القاعده ای هم در کار باشند، اما به هیچ روی نباید از وجود یک امپراتوری به نام القاعده غفلت کرد.

به نظر هر ناظر حتی ساده اندیشی این حرکت که در یک زمان واحد از سه زندان بزرگ در لیبی، بغداد و پاکستان هزاران نفر از القاعده فرار می کنند، آن هم افرادی که تروریست بوده و از نظر این دولت ها بسیار خطرناک، پدیده ساده ای نمی تواند باشد. این تصمیم در کجا گرفته شده و چرا و چطور همزمان با موفقیت اجرا شده است؟ اگر تصور کنیم فراری دادن یک نفر از یک زندان سخت تا چه اندازه مشکل است، درخواهیم یافت که این اقدام چه معنا و مفهومی دارد.

در باره سناریوی جدید امریکایی ها و غربی در باره سوریه و مجموع حرکت القاعده دو فرض مختلف وجود دارد:

1 ـ امریکاییها افسار القاعده را رها کرده اند تا عناصر اصلی خود را به سوریه بفرستند و در آنجا طی یک نبرد فرسایشی همه آنها به دست سربازان ارتش سوریه نابود شوند. آنان نیاز به یک میدان نبرد با یک ارتش جدی و با انگیزه داشتند که این زمینه در سوریه وجود دارد و همه شرایط موجود وابستگان به القاعده را تحریک می کند تا با تمام وجود در این نبرد شرکت کرده و به تدریج از میان بروند. در این صورت خیال غرب راحت می شود، به خصوص که عناصر القاعده ای که در غرب زندگی می کنند همه از آنجا خارج شده و امنیت آنان بیشتر تامین می شود.

2 ـ تئوری دیگر این است که گستردگی نفوذ القاعده در میان مردمانی از روسیه تا سعودی و مغرب تا شبه قاره، کار را از دست امریکایی ها و غربیها و حتی روسها خارج کرده و بر اثر بی توجهی این قدرتها، القاعده در حال شکل دادن به مبارزه ای است که طی آن اگر بتواند سوریه را که قلب خاورمیانه است تصرف کند، کار برای امریکایی و غربیها سخت تر و سخت تر خواهد شد. این تصور که القاعده به این سادگی در سوریه از بین برود، تصور خامی است و در شرایط موجود هیچ نشانی برای پایان کار وجود ندارد.

اکنون ماجرای تازه ای آغاز شده و آن اوضاع نابسامان مصر است. شاید تصور ورود مصر به وضعیت مشابه سوریه در بدایت امر دشوار باشد، اما حقیقت آن است که این ورود به هیچ روی فرضی دور از ذهن نیست. اگر القاعده وارد این معرکه شود، داستان متفاوت خواهد بود. در این که مصریها محافظه کار تر از دیگر ملت ها هستند شک نداریم، اما کنار گذاشتن اخوان المسلمین از حکومتی که مدل ترکیه را دنبال می کرد، و سرکوب شدید آن، هیچ معنایی جز هل دادن نیمی از مردم مصر به دامن القاعده ندارد.
نابسامانی در منطقه سینا، به علاوه گزارشهای تازه ای که در باره مسلح شدن مخالفان در مصر می رسد، بستر تازه ای برای رشد القاعده فراهم کرده و خواهد کرد. می دانیم که مرشد القاعده سالهاست که در اختیار یک مصری است و ورود این جمعیت به میدان مباره القاعده، کار غربی ها را به مراتب سخت تر خواهد کرد. بدون شک بسیاری از عناصر اخوان که از راه مسالمت آمیز موقعیتی نیافته اند به القاعده خواهند پیوست. این وضعیت حتی در ترکیه نیز قابل تصور و پیش بینی است.

اکنون پرسش این است که آیا دمکراتهای امریکا که در همیشه تاریخ خود،، متهم به نداشتن یک سیاست خارجی درست بوده اند، برنامه ای برای جمع کردن این سفره دارند یا آن که بی برنامه و به بهانه اصلاح وضع داخلی و خواباندن اعتراضات در باره حضور سربازان امریکایی در افغانستان و عراق، میدان را تحویل القاعده خواهند داد؟

آشفتگی اوضاع عراق با انفجارهای فراوانه روزانه و عدم وجود برنامه ای منظم برای حفظ دولت در این کشور که برگ برنده ای برای امریکا می توانست باشد، همچنین اوضاع متشنج افغانستان و پاکستان و وجود مناطق بسیار گسترده در این کشورها در زیر سلطه طالبان، به علاوه وضعیت غیر قابل باور جنگی در سوریه و همین طور آزاد بودن سعودی ها و قطری ها و اماراتی ها برای دادن کمک های مالی بزرگ به القاعده همه نشان می دهد که غرب هیچ برنامه و طبعا کنترلی برای جمع و جور کردن این اوضاع ندارد.

مواضع غربی ها هرچه باشد، در این تاثیری ندارد که عجالتا خاورمیانه رو به ویرانی می رود، و اگر نقشه غربی ها نابود کردن کامل این منطقه و تبدیل آن به سرزمین سوخته باشد، فاصله زیادی با آن ندارند. یک تلنگر به اقتصاد عربستان و امارات و قطر می تواند منطقه را به نابودی کامل بکشاند و آخرین اقتصادهای وابسته و تهی را نابود کند.

بدا به حال دولت ها و مردمی که از یک طرف در عقب ماندگی غوطه ورند و از سوی دیگر داشت های ناقابل خود را هم بدست خویش نابود کرده و آتش و اختلاف و نفاق را برای دهها سال بلکه قرنها در میان ملتهای خود نهادینه می کنند.

http://ayandeonline.com/?a=content.id&id=3338

ماجرای دیدار متفاوت هاشمی با امام در عصر غربت

آگوست 21, 2013

«آینده»، مصطفی علوی: خاطرات کتبی و شفاهی مردان و زنان تاریخ ساز انقلاب و پیشتازان نهضت اسلامی ملت بزرگ ایران، سرشار از گفته ها و ناگفته های تلخ و شیرین و حوادث شورانگیز پر نشیب و فراز است. تنها در دل این نوع خاطرات است که ارزش مردان مرد و نقش آفرینان میانه ی میدان انقلاب فهمیده می شود. کسانی که در روزهای غربت و تنهایی چوبه ی دار خویش را بر دوش کشیدند و با نثار جان، مال و فرزندان خود، مشعل های فروزان هدایت ملت خویش شدند.

از جمله شخصیت های سترگ و فداکاری که رد پای او را می توان تقریبا در همه ی کتاب های خاطرات منتشر شده ی مبارزان قبل از انقلاب یافت آیت الله هاشمی رفسنجانی است. او جزو معدود رهبران و پیشقراولان مبارزات نهضت روحانیت است که نقشی پررنگ و منحصر به فرد در تکوین تاریخ انقلاب اسلامی داشته است. کتاب «گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی» که به اهتمام گروه تاریخ «موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)» منتشر شده است، نقاط ناگفته ای از این فرزند صدیق امام راحل و برادر دلسوز مقام معظم رهبری دارد که به نقل آن از باب یک نکته از هزاران می پردازیم:

«در آن زمان آقای هاشمی رفسنجانی به اروپا و آمریکا و قسمت های مختلف خاورمیانه سفر کرده، به سوریه آمده بود و قصد داشت که به عراق هم بیاید و با امام دیدار کند. ایشان در خلال این سفر شناسایی شده و لو رفته بود و همه می دانستند که آقای رفسنجانی کجا است و با سازمان و گروه ها و تشکیلات مبارزاتی ارتباط دارد. طیف های مختلف مذهبی و غیرمذهبی یقین داشتند که آقای هاشمی اگر به ایران برگردد، دستگیر می شود. به همین دلیل اصرار داشتند که ایشان در خارج از کشور بمانند و به خاطر شخصیت و موقعیتی که دارند، یک حالت محوری پیدا کنند و عامل تشکل گروه ها و سازمان های از هم گسیخته مذهبی شوند.

در آن زمان در خارج از کشور تشکل های گوناگونی بود، علی الخصوص بعد از انحراف سازمان (مجاهدین خلق) و اعلام مواضع جدید، خیلی از گروه های اسلامی دچار خلاء شده و از درون دچار گسیختگی شده بودند. لازم بود که شخصیتی به عنوان محور در مرکز فعالیت ها قرار گیرد تا آنها تجدید قوا کرده و به دور هم گرد آیند. به هر حال عده زیادی تاکید داشتند که آقای هاشمی رفسنجانی در خارج از کشور بماند و محوریت مبارزات اسلامی و تشکیلات مذهبی را بر عهده بگیرد. اما آقای هاشمی به این نتیجه رسیده بودند که ماندنشان در خارج و درگیر شدن با این مباحث بی ثمر است و تنها فعالیت ایشان تشکیل جلسات گوناگون با گروه های اسلامی و صحبت کردن با آنهاست. بنابراین تصمیم گرفت به بغداد بیاید و خدمت امام برسد. فکر می کنم تابستان 1354 شمسی بود.

ایشان پس از بازگشت از سوریه و رسیدن به بغداد با من تماس گرفت. ما پس از دیدار و روبوسی عازم نجف شدیم. آقای رفسنجانی برای شناخته نشدن لباس روحانی به تن نداشت و فقط با یک شلوار و بلوز آستین کوتاه سفر می کرد. اما پس از ورود به نجف معمم شد. اول وارد منزل حاج آقا مصطفی شدیم. برخورد آن دو نفر با هم دیگر بسیار زیبا و دیدنی بود. سپس به اتفاق نزد امام رفتیم. امام از دیدار آقای هاشمی خیلی خوشحال شدند. به هر حال زندگی در غربت خیلی سخت بود. آن ایام برای امام ایام تنهایی و بی خبری بود. انحرافاتی که در درون تشکل ها، سازمان ها و گروه های مبارز مسلمان ایجاد شده بود، نوعی پیروزی کاذب برای رژیم شاه پدید آورده و با توجه به ادعاهای قبلی رژیم که در تبلیغاتش می گفت اینها گروه های مارکسیستی و مارکسیست اسلامی اند که این طور عمل می کنند، نوعی پژمردگی هم در درون مبارزان به وجود آمده بود.

البته امام از این که از ابتدا در برابر چنین گروهی موضع گرفته بودند و فریب آنها را نخورده و آلوده نشده بودند، خوشحال بودند. ولی به هر حال آن چه بر سر جریانات و مبارزات اسلامی می آمد، ناراحت کننده و تاسف بار بود. خوب، در این شرایط دیدار یار و آشنای دیرین دلگرم کننده بود. امام به مثابه این که فرزند دلبندش و صمیمی ترین دوست خودش را دیده آقای هاشمی را خیلی گرم و صمیمی در آغوش گرفته و بوسیدند. آقای هاشمی هم که بغض راه گلویش را گرفته بود دقایقی از شادی و شعف این دیدار، اشک ریخت، به طوری که نمی توانست حرف بزند. ما هم که ناظر بودیم، در این لحظات اشک می ریختیم.

پس از تعارفات اولیه نشستیم و شروع به گفتگو کردیم. ده دقیقه ای طول کشید تا فضا، فضای آرامی شد. آقای هاشمی شروع به صحبت کرد و ابتدا از تفضلاتی که خداوند کرد و امام را مصون نگه داشت شکرگذاری کرد. علی الخصوص از عدم حمایت امام از سازمان مجاهدین خلق نام برد. امام گفتند: بله، اوایلی که اینها آمدند احساس کردم که سرانجام آنها به راه دیگری منتهی خواهد شد و به سلامت روحی و فکری و استقامت در راه معتقدات دینی و اسلامی آنها امیدی نداشتم. البته کسانی که مورد قبولاند، به دلیل تشخیصی که داشتند و تکلیفی که احساس می کردند، از آنها حمایت کردند، انشاءالله معذور و ماجور باشند.

امام نه شماتت کردند و نه تخطئه کردند. تعبیر آقای هاشمی این بود که همه لغزیدیم، غیر از شما. خداوند مقدر کرده بود که وجود نازنین شما مصون بماند و به عنوان یک حجت، حجت بالغه، پاک بمانید و آلوده به انحراف گروهی که ما را فریب داده، نشوید. ایشان مسائل دیگر را خدمت امام گفتند و سرانجام به عرض ایشان رساندند که من تشخیص داده ام که برگردم به ایران و برگشتن من یقینا به دنبالش زندان خواهد بود ولی ترجیح می دهم به عنوان یک روحانی مبارز و مقاوم در زندان های رژیم شاه مقاومت کنم تا در بیرون، برای این که روحیه مردم قوی شود و احساس نکنند که مبارزه رها شده است و از این که در خارج از کشور دچار روزمرگی و کارهای بیهوده شوم، بیزار و گریزانم. امام ایشان را دعا کردند. به اتفاق آقای هاشمی از خدمت امام خارج شدیم. آقای هاشمی لباس خود را عوض کردند. با مینی بوس به کاظمین و به همان حسینیه ای که من اتاق داشتم رفتیم و ایشان استراحت کرد. هوا گرم بود و برای این که ایشان مدتی استراحت کند پنکه ای تهیه کردم. پس از استراحت به بیروت و سوریه رفتند و از آنجا عازم ایران شدند. (ص 125 الی 128)

http://ayandeonline.com/?a=content.id&id=3290